۴۹ مطلب با موضوع «از صفحه ردپا» ثبت شده است

سی لولا در دوره سی‌ماژ

 


یکی از دوره های آموختنی که در حال طراحی و اجرای آن هستم ، دوره ای است به نام دوره « سی ماژ » اینکه سی ماژ چیست خودش رازی است در پس پرده !
که برای کشف کردن آن لازم است سر یکسری سفره که در این دوره پهن می شود حاضر شد .
سی ماژ یکی از جوانه های روییده در دفتر اژدهاها دوستان است اگر سوالت این است که دفتر اژدهاها دوستان کجاست !
باید بگویم جایی که من منشی اش هستم !
دفتری فرای مرزهای خاکی ، دفتری که در و پنجره ‌اش بر چارچوب رویا سوار است .
دفتر اژدهاها دوستان سفره هایی پهن می کند که اژدهاها دوستان سر آن سفره دعوت هستند !
چه سفره ای !
سفره سی آموختن .
سفره ای که وقتی سر آن حاضر شوی طعم و مزه هایی از جنس مشاهده‌گری، کارگروهی ، برقراری ارتباط ، حل مسأله ، خلق ، آموختن علوم ، ریاضیات ، هنر ، رباتیک و ... کلی مزه دیگر را در ظرف های که گل‌اش را از بازی و قصه ساخته اند خواهی چشید ، ظرف هایی پر از نقش و نگار که برای درک زیبایی شأن کافی است به خنده‌های از ته دل کودکان و ذوق کشف کردن های شأن دل بدهی.

اگر می خواهید سر این سفره حاضر شوید لازم است به کانال تلگرامی مخصوص شرکت کنندگان بپیوندید تا در جریان اطلاع رسانی برنامه ها قرار بگیرید و برای این کار نیاز است فرم مخصوص دفتر را تکمیل کنید و برای این کار همینجا کلیک نمایید. 


جایگاه چیدن عکس و فیلم :
سفره سی ماژ سی چهارم - آشیانه در کوچه لولاگر 
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
چیدن عکس و فیلم با :
نوجوانان عزیز
آرش روحانی - دریا محسنی
و
هانا خاتمی جوان دانشجوی همراه دفتر اژدهاهادوستان
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

برای بغض این روزهایم

 

زنی هستم که روزهایی سخت از جای بر می خیزم با همه امیدم به زندگی  با همه باورم  به استمرار در راه تلاش برای آزادی ،  با این حال روزهایی هست که سخت بر می خیزم حتی سخت نفس می کشم بغض در گلویم لانه می کند و خیال رفتنی گویی ندارد . این روزها چشمه جوشان این بغض‌هایم را می شناسم ! چشمه ای از درد که در سرزمینم جاری است ، چشمه ای که می جوشد از غم حماقت های جاری در سرزمینی که  حقش نیست این همه درد کشیدن را چشیدن از رنج بردن فرزندانش در پس میله های آهنین !

با خودم به گفتگو می نشینم چه کنیم از این همه با هم نبودن های مان ! چه کنیم که هموطنی به جرم گام برداشتن در راه  آزادی، نه فقط آزادی خود که آزادی ما ، باید بچشد طعم رنج ندیدن آفتاب را ! طعم سلب آزادی از خویش را ! تناقض عجیبی است یک نفر برای ما به زندان می رود و ما برای او ، مایی نداریم ! در مسیر همین گفتگوهای با خویش به جایی نرسیده ، سر از آغوش دوستی درآوردم که بی هیچ قراری یکدیگر را در کنار هم یافتیم و این بار گفتگوهایم، صدا شد . به او گفتم از پس بغض‌هایم و او از عزیزش گفت که در پس میله ها روزگار می گذراند این روزها ، گفت هر وقت به ملاقاتش می رود و او می پرسد چه خبر چه می کنی ؟ به او می گویم کار می کنم با همه سختی ها تلاش می کنیم حواس مان به کودکان باشد به خنده های شان و زندانی با شنیدن زنده بودن مان در راه زیستن در راه زندگی لبخند زد نه فقط با لب هایش با چشم هایش .

و من ملاقاتی را سخت در آغوش کشیدم و موهای سپیدش را با همه وجود بوییدم ! و چشم هایم تر شد .

آری ، بیایید حداقل مایی باشیم که تلاش می کنیم برای زندگی و یادمان باشد کارمان از دیروز سخت تر است چرا که به جای همه آن ها که دست پای شان را بستند به جای همه آن ها که کشتند ، امروز لازم است ما بیشتر از دیروز تلاش کنیم برای زندگی ، بیایید مایی باشیم که سخت تلاش می کنیم بیایید مایی باشیم که هوای یکدیگر را داشته باشیم در این روزگار بی هوایی .

۰ نظر
هیوا علیزاده

در جست جوی اژدهای عَلَم

 

 

تو هم به ملاقات شأن رفتی ؟ 

 

اژدهاها را می گویم ! 

 

ردپایی از ملاقات من با ایشان در سطور این فیلم پیداست ! 

جایگاه چیدن فیلم و عکس : 

تهران - عاشورای ۱۴۰۲

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای آوای آرش

آرش و تیر و کمانش ، جلوی چشمانم غیب شد ، وقتی یکدفعه دستان تو را روی شانه‌هایم حس کردم! 

گویی امن‌ترین لحظه جهان بود، آن لحظه که زیست‌اش را به من هدیه دادی 

با بچه‌های شبه خانواده آوا رفته بودیم اردو ، موزه سعدآباد ، یکی از جاهایی که بازدید کردیم کاخ ملت بود که روبه رویش مجسمه آرش ایستاده است ! 

وقتی از کاخ خارج شدیم یکی از بچه ها پرسید « این رضاشاه که کمان دستشِ؟ » 

گفتم :« نه ..» هنوز فرصت حرف زدن پیدا نکرده بودم که یکی دیگر از بچه ها گفت « نه بابا! این پسرش» گفتم :« نه ، این مجسمه آرش » ، چند نفر همصدا به هم نگاه کردند و پرسیدند « آرش کی بود » یکی از بچه های بزرگتر گفت :« آها ! تو کتاب فارس مان خواندیم ! » ، گفتم :« می خواهید قصه آرش برای تان تعریف کنم » ، یک بله بلــند به هوا رفت و رفتیم نشستیم روی راه پله هایی در باغ که هم لقمه بخوریم و هم قصه بگویم ، بماند که فکر کنم پنج بار قصه را از وسطاش برگشتم از  اول شروع کردم چون هر دفعه بچه های جدید به مان می پیوستند ! 

چقدر دلم می خواست آرش ، نگاه شأن ببیند وقتی داشتند با چنان شور و دقتی گوش می دادند . بعد از قصه یکی از بچه ها گفت : « کتاب آرش برای کتابخانه میاری ؟» قند توی دلم آب شد گفتم :« حتما » ، گفت :« می خواهم از ته دل کتابش بغل کنم » 

برای اینکه اشک توی چشمام نبیند ! از جام بلند شدم گفتم :« دوست دارید دوباره یکسری بریم پیش مجسمه آرش » و این بار ، دویدیم تا آرش . 

من می خواهم کتاب « آرش » از مرجان فولادوند را برای بچه ها به کتابخانه‌ی آوا ببرم ، اگر شما از این کتاب دارید که می توانید هدیه بدهید و یا اینکه دیگر کتاب‌هایی از « آرش کمانگیر» لطفا اینجا به من خبر بدهید  تا هماهنگ شویم .

نکته : تعدادی از کتابی که خواسته بودم توسط یک دوست عزیز تهیه شد. 

 

جایگاه چیدن عکس : 

کاخ موزه سعد آباد - ۷ مرداد ۱۴۰۲ 

چیدن عکس با : تو کوچولو که با ذوق گفتی «وایسید من عکس بگیرم از شماها و آرش» 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

گنجشک در آشیانه

از نظر من تا وقتی در این دنیا حتی اگر یک کودک باشد و یک برگ سبز ، کافی است که من با همه توان برای زندگی تلاش کنم ، 

می دانید چرا ؟ 

چون برق چشم های تان ، کهکشان روی زمین است برای من .

می دانید چرا ؟ 

چون ، خنده های تان ، موسیقی زندگی است برای من . 

می دانید چرا ؟ 

چون دلم می خواهد در راه تلاش برای افق های روشن گام بردارم ، افقی که از آن شماست ، حتی اگر من نباشم .

می دانید چرا ؟ 

چون من شما را خیلی دوست دارم 

گنجشک : « گامی نرم جویای شادمانی کودکی » و هر جیک « جان یافتن کودکی » است. 

گنجشک در مرداد سال ۱۳۹۷ به دنیا آمد و تا به امروز با پروازهای کوچکش «ردپا» می گذارد در دل زمانه‌اش

---------------------------------------------

جایگاه چیدن عکس : 

آشیانه گنجشک - ۱۸ تیر ۱۴۰۲

چیدن عکس با علیرضا 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

برای ارفتن احمد رضا احمدی

 


من بارها با نوشته هایت برای بچه‌ها لالایی خوانده‌ام ، می دانستی ؟

اولین باری که شنیدم، نوشته ای « نوشتم : باران، باران بارید »
خوب یادم هست، هیچ چیز دیگری را در آن فضای شلوغ
نمی شنیدم ، جز صدای باران !

۲۰ تیر ۱۴۰۲ احمد رضا احمدی از این دنیایی که می شناسیم پرواز کرد و رفت و بسیار ردپاها از خود به جای گذاشت بر برف ، بر باران ، لابه‌لای پرهای گنجشک ها و ...

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای همکاری سر سفره اژدهاهادوستان

 

یکی از مولفه‌های تاثیر گذار در طراحی آموزشی از نظر من ، توجه به ایجاد بستری است، که بتوان در آن همکاری کردن را تجربه کرد ، همکاری کردن از نوعی که منجر به خلق پدیده های شود که در نبود همکاری امکان پذیر نباشد و از نظر من یکی از بسترهای غنی برای  رسیدن به این محصول ، ایجاد فرصت ‌هایی برای تجربه موسیقی به شکل‌های مختلف می باشد.

صدایی که در این جمع شنیده می شود ، موسیقی همکاری است. به یقین وقتی یکی دست سازه اش را به صدا در نیاورد ، این صدا ساخته نمی شود و این ردپای این است که تو در این جمع مهمی، این صدا برای خلقش به همکاری تو نیاز دارد، به انگشت های کوچک تو ، به تلاش تو برای به حرکت در آوردن انگشت هایت ،  به توجه ات به همراهی با جمع ، به درست کار کردن دست سازه ات ، به تاب آوری ات برای ساخت دست سازه ات و ...

منشی اژدهاهادوستان کیف می کند وقتی چنین ماموریت هایی نصیبش می شود تا با همکاری اژدهاها دوستان آن را سر سفره مزه مزه کنند .

جایگاه چیدن فیلم :

اولین دوره سی ماژ - اولین سفره - ۱۴۰۲۰۴۱۶

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از چهل ساله شدن

دوشنبه چهار اردی بهشت ساعت ۳ بعدازظهر چند ساعت قبل از قهقهه زدن های مان ، داشتم هق هق گریه می کردم ! چرا ! دقیقا نمی دانم ، حال در حال دگرگونی داشتم ، گویی ردپای یک شکست عظیم در همه وجودم جا خوش کرده بود ! داشتم زیر بار فشار اینکه کیستم و چرا هستم له می شدم ! 

ساعت پنج لازم بود از خونه راه می افتادم تا به کلاس « مبانی خلاقیت ایرانی برای آینده جهان » می رسیدم ! و در آن دم از همه رسیدن ها و نرسیدن ها خسته بودم ، آن هم در روز تولد چهل سالگی ام ! 

دلم نمی خواست جایی بروم ، دلم یک سکون محض می خواست و اشک هایم را که جاری بود ! 

به عهدهای به خودم فکر کردم به تعهدم به استمرار ، برخاستم صورتم را آب زدم و گفتم به جای اتوبوس امروز با اسنپ می روم !

و گویی کار کرد ! 

ساعت شش خود را سر کلاس یافتم، 

کلاس پر بود از ماجرا برای من که در یادداشت مربوط به آن از آن خواهم نوشت و اما اینجا، وقتی کلاس تمام شد غافلگیر شدم از دیدن علیرضا در سالن موسسه، البته تنها نبود یک گل سرخ همراهی اش می کرد و این گل من را به تو رساند که پنج اردی بهشت به دنیا آمده ای ! غافل گیر از یافتن یکدیگر رفتیم که جایی در پناه دوستی های مان، یک شب را به احترام دو تولد بسازیم 

کیک مان را تقسیم کردیم

شاخه گل مان را 

خنده های مان را 

قصه های مان را 

و 

من آدمی دیگرم اکنون از دیروز 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

فراموشم نکن

گویی مهم نیست کی و کجا به هم می رسیم ! 

هر وقت می بینمت چیزی در درونم زمزمه می کند : « فراموشم نکن »

دلم می خواهد بدانی تو از فراموش نکردنی ترین موجودات زندگی من هستی ! 

کوچولوی نازنینی که آسمان آبی را در خود جای داده است

و  

می دانی زمزمه ات برای من ترجمان فراموش نکردن مهربانی است 

مهربانی های کوچولو 

اینکه فراموش نکنم مهربانی های کوچولو را 

که می تواند آسمان دلی را آبی کند 

آبی 

برای تو زمزمه وجودش ، یادآور فراموش نکردن چه چیزی است ؟ تو احتیاج داری چه چیزی را فراموش 

نکنی تا آسمان دلت آبی باشد 

 

جایگاه چیدن عکس : 

مسیر قلعه بابک - کلیبر - آذربایجان غربی - خرداد ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از سفره‌ی سی ویز

 

در ماموریت این بار دفتر اژدهاها دوستان با عنوان

« سی ویز» 

بار دیگر سر سفره ماموریت جمع شدیم 

ماموریت این بار مربوط می‌شد به ساخت اتاق برای میهمان های اژدها ! باورت بشود یا نه قرار بود ۲۲۲۲ تا میهمان برای اژدها برسد ! میهمان های که هر کدام در اتاق جدا می خوابند و ماموریت ما کمک به اژدها برای ساخت اتاق میهمان هایش بود . 

در همین جریانات بود که با میهمان ها که زنبور عسل باشند کمی آشنا شدیم و با رمزی که « ادی جون » در اختیارمان گذاشت توانستیم اتاق برای شأن درست کنیم و لانه برای شأن ببافیم 

و همه این ها تازه گوشه ای از ماجرای ما سر سفره بود ! در گوشه ای دیگر « ادی جون » را همه با یکدیگر به گردش بردیم 

 

پی نوشت : « ادی جون » همکار یک ربات کوچولو با قابلیت های بزرگ است که همکار منشی اژدهاها می باشد. 

خوراکی که سر این سفره از ماموریت دفتراژدهاها مزه مزه شد، عبارتند از : 

طرح مسأله 

حل مسأله

کارگروهی

مهارت های ارتباطی

دانش علوم

دانش ریاضیات

بازی 

دوخت و دوز 

قصه گویی

رباتیک

آشنایی با زنبور عسل 

آشنایی با یک کتاب 

که همه این ها در یک فضای پر از خنده و کشف و بدو بدو اتفاق افتاد 

محل پهن شدن این سفره: 

باغ ایرانی ده ونک 

زمان پهن شدن سفره : 

جمعه ۵ خرداد

۱۰ تا ۱۱:۳۰ 

دوستان سر سفره : 

کودکان ۷ تا ۹ سال 

در صورت تمایل برای اطلاع پیدا کردن از زمان و شرایط سفره های دفتر اژدهاهادوستان لطفا همینجا کلیک کنید. 

 

جایگاه چیدن فیلم و عکس : 

باغ ایرانی ده ونک - جمعه ۵ خرداد 

فیلمبرداری با : آوین عالم نژاد - عکاس اعزامی دفتر اژدهاها دوستان

 

۰ نظر
هیوا علیزاده