۷ مطلب با موضوع «کتابخانه :: یادداشت :: از نقد آموزش و پرورش رسمی» ثبت شده است

به آموختنی نیاز داریم که پرواز را به ریشه ها پیوند زند

 

در آخرین ماه یک سال هستیم و قرار است به زودی سالی نو شود ! هر سال ، سال نو می شود ، چه ما باشیم چه ما نباشیم و یک شبی یک جای زندگی ام زیر بارون در  میدان ولیعصر تهران ، فهمیدم  همین کمک می کند که تشخیص دهم که امروز می خواهم چه باشم برای روزهایی که نباشم ! برای روزهایی که زندگی قرار است ادامه بیابد بدون من بدون تو ! 

و از نظر من همین می تواند فلسفه آموزش و پرورش یک جامعه را آبیاری کند ، آموزش و پرورشی که قرار است یار کودکی باشد که طبیعتش رشد است ، آموزش و پرورشی که قرار است در روزهای سرد و تاریک ، چراغ را روشن نگه دارد تا کودکی راه خود را بیابد نه آنکه دست او را بگیرد و به زور ببرد در آن راهی که خود می خواهد ! 

آموزش و پرورشی که قرار است بستر رشد کودکی را با به اشتراک گذاشتن ریشه های یک فرهنگ ، غنی سازد ، آموزش و پرورشی که قرار است به کودکی بگوید تو زیبایی و من مسئول درک این زیبایی هستم تا تو راهت را بیابی . آموزش و پرورشی که قرار است برای کودکی فرصت ارتباط و همیاری را بسازد تا او بارها و بارها به بازکشف خویش برسد و خلق کند آن چیزی را که در هیچ جزو درسی وجود ندارد ! 

آموزش و پرورشی که قرار است به کودکی بگوید تو حق داری بپرسی ، حق داری پرسش هایت را پرواز بدهی، حق داری بدانی که من پاسخ بسیاری از آن ها را نمی دانم . 

این ها مسئولیت آموزش و پرورش رسمی ما است ! همان نوع آموزش و پرورشی که ما نداریم !

در این سال ها در جستجوی یافتن راهی برای مراقبت از احوال کودکی در مسیر آموزش و پروش ، یکی از سرنخ هایی که به دست آورده‌ام، مدلی است تحت عنوان  « 4CS » که تا آنجا که من فهمیده ام در یک فرآیند بازاندیشی درباره آنچه مناسب آموختن در قرن بیست و یک است تدوین شده است . 

« 4CS » به چهار «‌ C » اشاره دارد :

                  

 

اگر کنجکاو هستید که درباره هر یک از این سی ها بدانید می توانید وارد سایتی تحت عنوان « مبارزه برای کودکان » شوید کافی است همینجا کلیک کنید

این را بگویم که چند سالی است که یکی از پارامترهایی که در طراحی تجربه های یادگیری استفاده می کنم همین مدل « 4CS » است که بازخوردهایی که دریافت کرده ام در تداوم استفاده از این مدل برای من تاثیر گذار بوده است . 

در راستای ترویج این مدل یک انیمیشن ساخته شده است که اصلا چند سال پیش من از طریق کشف این انیمیشن بود که با این مدل آشنا شدم و بعد درباره اش بیشتر مطالعه کردم

 

.

 

و اخیرا متوجه شدم که سازنده این انیمیشن ، نویسنده یکی از کتاب هایی است که خیلی دوست دارم ، کتاب « نقطه » :

 

این کتاب را با گنجشک ها در روزگار کرونا به صورت مشارکتی خواندیم که اگر دلتان می خواهد آن خوانش را ببینید و بشنوید کلیک کنید. 

برای آشنایی بیشتر با پیتر اینجا کلیک کنید

دنبال کردن این سرنخ ها من را به سایتی رساند که به صورت تخصصی انیمیشن هایی را برای ترویج چنین مدل یادگیری هایی تهیه و منتشر می کند تحت عنوان  « Flable Vision » . که البته حدس می زنم با فیلترشکن بتوانید بازش کنید. 

در این سایت یکی از بسترهایی که برای ساخت تجربه های یادگیری با رویکرد مدل « 4CS » در نظر گرفته شده است ، استفاده از داستان و قصه است که البته بسته های یادگیری اش را به فروش می رساند ! 

برای من کشف این سرنخ ها که به عنوان یک گنجشک که منشی دفتر اژدهاهادوستان است و سال هاست تلاشش یافتن راهی برای پیوند زدن ریشه ها بر بال های کودکی است و قصه و داستان را مامنی برای این ماجرا می داند ، بسیار دلنشین است. 

پیدا کردن راه پیوند زدن ریشه ها به بال هایی برای پرواز، راهی است سرشار از جستجوگری و خیال پردازی و ساختن و بافتن ، راهی که همفکری و همکاری نیاز دارد ، راهی سخت که با همه سختی هایش من از اینکه در آن گام بر میدارم خوشحالم و شما را به چشیدن منظره های این راه دعوت می کنم . 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای چراغی که دست توست

 


سیستم آموزش و پرورش رسمی با من کاری کرده است که یکی از وحشت های من زمان به مدرسه رفتنِ کودکان است !
سخت می ترسم !
سخت می ترسم از اینکه چه بر سر فرزندان مان می آید وقتی به قیمت ادعای آموزش حروف و اعداد و طبقه‌بندی زنده و غیرزنده !  ، آسمان را ، کوه را ، حق بازی کردن را ، حق شاد بودن را ، حق جست و خیز کردن ، حق به خاک آغشته شدن ، حق تر شدن در گل و لای ، حق حس درد از زمین خوردن ، حق نوازش نسیم ، بوسه آفتاب ، آغوش کوه از آن ها گرفته می شود.
چه بر سر فرزندان مان می آید وقتی آن ها را راهی مدرسه قفسی  می کنیم !
مدرسه ای که قرار نیست قفس باشد ، قرار نیست کارش کور کردن نگاه کنجکاو کودکان مان باشد ، قرار نیست از آن بترسیم !
قرار نیست بال خیال کودکان مان را بچیند !
قرار نیست گذرگاه کودکی به بزرگسالی باشد !
قرار است امن باشد برای گنج های مان که کودکان هستند !
قرار است ارج نهد کودکی را !
قرار است محلی برای به اشتراک گذاشتن میراث یک سرزمین یک جهان باشد تا بیابیم زیبایی زندگی را !
قرار است جایی باشد تا شکوفا شویم از خویشتن خویش !


این روزها کم نیستند مادر و پدر های نگرانی که از من می پرسند چه کنیم ، بچه مان را مدرسه بگذاریم یا نگذاریم ؟
کدام مدرسه بگذاریم ؟ و ....
با هم به گفتگو می نشینیم چه بسا ساعت ها ، و در تمام مدت غمی وجود من را فرا گرفته است ! که چطور !
چطور ممکن است کودکی را شناخت ، مزه کرد و بعد چنین سیستم آموزش و پرورش رسمی بد سلیقه و بی مزه ‌و ناکارآمدی برای ساخت فرصت های « رشد » عَلَم کرد !
چطور می توان گنجینه ای همچون « کودکی » را چنین مصرانه در یک جامعه نادیده گرفت !
چطور می توان در سرزمینی به وسعت ایران و با چنین تنوعی از زیست از فرهنگ ، کودکان را مجبور کرد که یکجور آن هم یک جور ناجور بزرگ شوند !
آری من می‌ترسم از فرستادن کودکان مان به مدرسه !
نمی دانم امروز چه کنیم ، آن چیز که می دانم این است که با هم به گفتگو بنشینیم از ترس های مان از آرزوهای مان برای کودکان مان .
آن چیز که می دانم این است که بدانیم حق ما نیست که بپذیریم کودکان مان آموزشی بی‌هویت و مخالف با جان کودکی را تجربه کنند.
آن چیز که می دانم این است که حق ما نیست ، آموزش را پشت ویترین به نمایش بگذارند و با قیمت گزاف بفروشند، به ما که نگران فرزندان مان هستیم
آن چیز که می دانم این است که باید بدانیم لازم است کاری کنیم ، دست در دست یکدیگر، همدلانه تا راهی بیابیم .
آن چیز که می دانم این است که یافتن این راه و راهپیمودنش سخت است ، سختْ سخت است ! لازم است از کودکی بیاموزیم که چطور مصرانه و بازیگوشانه ، سرخوشانه خود را از سراشیبی بالا می برد حتی اگر بارها و بارها زمین خوردن را تجربه کند .
بسیار چیزهاست که در این راه نمی دانم ، آن چیز که می دانم این است که بدون دانستن کودکی بدون مهر ورزیدن به جان کودکی ، نمی توان برای بالیدن کودکی گام برداشت .
بیایید دل بدهیم به کودک درون مان ، بیابیمش ، چراغ را به دست او بدهیم ، بگذاریم راهنمای مان باشد در این راه پر فراز و نشیبِ تاریکِ سرد ، او می داند چطور ما را به زمین خوردن به ایستادن خو دهد ، یادمان باشد ما ایستادن را از همان ابتدا با زمین خوردن های مان فرا گرفتیم .
ما راه های مان را با نمی دانستن های مان روشن کردیم .
بیایید قدر این پرسش را که « نمی دانم فرزندم را به مدرسه بسپارم یا نه ؟! »
بدانیم ! با همه ترس هایش !
دل دادن به این پرسش نور می دهد به راه ما که نمی دانیم ! با همه ترس هایش !
انتخاب مان در برابر این پرسش هر چیز که باشد ، خود موجودیت این پرسش از نظر من باارزش است 
با همه ترس هایش !

پی نوشت : شخصا نظرم درباره مدرسه فرستادن یا نفرستادن کودک با توجه به شرایط جامعه و مدارس این است که پاسخ واحدی برایش وجود ندارد و بسیار به شرایط زیست کودک و نیازمندی هایش ، به نوع نگاه خانواده و اولویت هایش بستگی دارد.


جایگاه چیدن فیلم :
سفر گنجشک ها به قشم - بهمن ۱۴۰۱

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپایی از یک دزدی

شما جایی در تحصیل تان یادتان هست که در کتاب درسی تان از این گفته باشد که می توان دست یک بز را گرفت ؟ 

شما چیزی در کتاب درسی تان از کیفیت همراهی بز و انسان خوانده اید ؟

شما در کتاب درسی تان چقدر صدای بز ، صدای زنگوله شنیدید؟ 

شما در کتاب درسی تان چقدر با هم وطنانی آشنا شدید که زندگی شان بر پایه کوچ و در همدستی با بزها و گله های گوسفند می گذرد ؟ 

کتاب درسی شما چقدر توانست سختی و اعجاب انگیزی گذشتن از رودهای خروشان را در همراهی انسان و بزهای شأن نشان بدهد؟ 

من در هیچ جای کتاب درسی ام ندیدم زنی را با دامن های چین چین اش با حلقه ای در انگشتانش که چوب دستی را در دست گرفته و با دست دیگر محکم دست بزش را در دست دارد ! 

چرا از من چنین صحنه های دریغ شد ! 

در صورتی که این تصویر برای سال ۱۳۶۷ است سالی که من هنوز پنج سال داشتم و قرار بود به مدرسه بروم تا خودم ، سرزمینم ، مردمانم ، دنیا را بشناسم !

چطور یک سیستم آموزش پرورش رسمی که محتوای اش را برای کل یک سرزمین یکسان دیکته می کند ! هم وطنان من ، دوستان من را از لابه لای صفحات کتاب درسی مان ربود ؟

چطور به خود چنین اجازه ای دادند ؟ 

ردپای چنین دزدی هایی بسیار است دوستان ، بسیار ! 

شاید به خاطر اینکه اجازه دادیم چنین ما را از ما بدزدند باشد که اینچنین با خود با ما بیگانه گشته ایم ! 

من دلم می خواهد برای برگرداندن این اموال دزدی به سفره آموزش کودکان مان تلاش کنم 

هر چند اگر در حد لقمه نانی باشد 

هر چند اگر جرعه ای باشد از دریایی که خشک کردند ، آن ها که نخواستند ببینند، آن ها که قبول کردند بدزدند ما را از ما 

• 

---------------------------------------------

جایگاه چیدن عکس : 

فیلم مستند «ایل راه تاراز » - کارگردانی از فرهاد ورهرام

---------------------------------------------

#ردپا

#ایل

#ایل_بختیاری

#ایل_راه_تاراز

#تاراز

#مستند

#فرهاد_ورهرام

#نقد_آموزش_و_پرورش_رسمی

#نقد_کتاب_درسی

#آموختن_باکیفیت_حق_ماست

#تفکر_انتقادی

#زن_زندگی_آزادی

#ایران

#امید

#documentry

#education

#criticalthinking

#lifelonglearning

#persian

#iran

#wifelifefreedom

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از دم نکشیدن های مان

 

در حال گشتن برای متنی هستم که نوشته بودم ! هنوز پیدا نکردم !

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای استادی به نام طبیعت

طور سیستم آموزش و پرورش رسمی ما به خود اجازه می دهد بگوید که آموزش محیط زیست دارد ! در صورتی که شاگردان اش را بیگانه با خارهای وطن اش، فارغ می کند ؟

.

گل گفت :« کمال هم نشین در من اثر کرد » 

گفتم : « خار را می گویی ؟» 

گفت : « تو هم نشین دیگری می بینی ؟» 

گفتم : « از کمالی که می گویی در عجبم ! » 

گفت :« نوک انگشت ات را بگذار بر او » 

گذاشتم و صدایی در من گفت : « آآخ » 

گفت :« کمالی بیشتر از درک این « آخ» در خود سراغ داری ؟ » 

.

چند بار تو را در تمام دوره شاگرد بودن هایت در جایی که بهش می گویند مدرسه و دانشگاه ؛ پای درس استاد طبیعت نشان دادند ؟ 

چند بار به تو اجازه دادند غرق شوی در زیبایی یک شکوفه یک غنچه یک جوانه ؟ 

در کجای کتاب درسی تو تاکید شده است « معلم! کتاب را ببند الان وقت تر شدن زیر باران است » ؟ 

در کجای کلاس درس آموزش و پرورش رسمی ما ، یک فصل از یک کتاب به لمس خارهای این سرزمین اختصاص داده شده است ؟ 

سرزمینی که بیش از هر چیز پوشش گیاهی پر از خار دارد ؟ 

پوشش زیستی پر از خار دارد ؟ 

آموزش و پرورش رسمی ما، چطور به خود اجازه داد، ما را چنین به ندیدن و نشنیدن عادت دهد؟ 

 

از هم نشینی با این استاد ، چه چیزی می شنوی ؟ 

برایم بنویس که مشتاق دیدن، شنیدن هایت هستم 

 

جایگاه چیدن عکس : 

دوربین هی وا- گلاب دره - پرواز گنجشکی- جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

یک کشیده

اگر قرار بود در این روزها به یک نفر به یک سیستم به یک مفهوم ، کشیده بزنی ، در گوش چه کسی می خواباندی ؟
من انتخابم سیستم آموزش و پرورش رسمی است
سیستمی که پذیرفت من را بیگانه با سرزمینم تربیت کند ؛ چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت بچه ها را با آفت رقابت و سودای موفقیت و حجاب تظاهر، فارغ کند، چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت به معلم هایش بی احترامی کند ؛ چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت باغچه بان ها را در گوری به دور از غنچه ها دفن کند ، چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت آموزش را با قیمت گزاف بفروشد ، چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت افتخارش رفتن فرزندان سرزمین اش باشد ، چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت موسیقی و رقص را ممنوع کند ، چرا ؟!
سیستمی که پذیرفت ........
و من از همه این پذیرفتن هایش که از نظر من خیانت به مفهوم کودکی است به روح انسانی به سرمایه های ملی به آینده جهان ، خشمگین هستم .

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

بیل را دزدیدند

در نزدیکی جشن آبانگاه، با دیدن این فیلم ردپای یک دزدی را کشف کردم !
دزدی بیل از زندگی مان !
تا حالا به این فکر کرده آید که چرا در مدارس ما کار با بیل را آموزش نمی دهند ؟
چطور در ایران زیست می کنیم ، سرزمینی که مردمان اش آب این مایه حیات را با سختی با احترام از زیر خاک بیرون می آوردند آن هم با کمک بیل ها آن هم در یک همیاری شگرف با یکدیگر ، بعد دانشی درباره بیل به ما منتقل نمی شود ؟
چرا از جایگاه بیل نمی گویند ؟
چرا کاربردهای بیل آموزش داده نمی شود ؟
چرا ما بعد از فارغ التحصیل شدن از مدرسه بلد نیستیم بیل بزنیم ؟
چرا در سرزمین ما آموزگار به عنوان وسیله کمک آموزشی یک بیل ندارد ! که هر وقت خواست ازفیزیک بگوید از اهرم بگوید ؛ از جرم ؛ از خاک ؛ از کشاورزی ؛ از آب ؛ از آتش ؛ از مبارزه ، از ادبیات ،از پهلوانی ، از آیین از اینکه ما که هستیم از هویت مان , بیلی را بلند کند ؟
بیل های ما چه شد ؟
چرا در مدرسه فقط تصویری بی کیفیت از بیل شاید در صفحات کتابی پیدا شود ؟
چرا آموزش و پرورش ما به ما نگفت و نمی گوید ، نشان نمی دهد که نقش بیل در ارتباط با آب و آبیاری چیست ؟
خاک که از خانه های مان در شهر , به برکت آسفالت و سیمان برچیده شد ! حداقل مدارس نباید جایی باشد که خاطره خاک را، تجربه بیل زدن را زنده نگهدارد ؟
.
در سرزمینی که بیل های مان را کنار گذاشته ایم ، نمی دانم چطور می خواهیم خاک زیست مان را زیر و رو کنیم تا نفس بکشد , تا نفس بکشیم !
.
اینجا پیدا کردن دزد کافی نیست ، لازم است مال دزدی برگردانده شود .



جشن آبانگاه روز دهم فروردین در ستایش ایزدبانوی آب های روان، آناهیتا است باشد که ما را بیامرزد از این همه کور بودن های مان با وجود تشنه بودن های مان !


جایگاه چیدن فیلم و عکس اول و دو م :
مستند « سرود دشت نیمور» - فروردین ۱۴۰۲
جایگاه چیدن عکس های بعدی :
مجموعه مستنداتی از هی وا در باغچه - سال ۱۳۹۹


 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده