۱۹ مطلب با موضوع «کتابخانه :: معرفی» ثبت شده است

پنجره های یک خانه به نام کتابخانه

نوشته شده در : ۲۱ فروردین ۱۴۰۳

دارم در یک دوره کتابداری شرکت می کنم در خانه کتابدار ، بله یک فکرها و ایده هایی دارم که دلم می خواهد بیشتر در این مقوله مطالعه کنم و از دوستان خانه کتابدار کودک و نوجوان کمک گرفتم و این شد که چند ساعت قرار است کلاس خصوصی بروم نزد یک خانم معلم که شنیدن می داند به نام الهام اسماعیلی که کلی کنارش به من خوش گذشت، ایشان از کتابداران خانه کتابدار هستند که حدود ده سال است در این کتابخانه فعالیت می کنند.

در یک فضای خودمانی و سرشار از تعامل و فرصت پرسشگری و گفتگو در فضای کتابخانه، کلاس مان را پیش بردیم .

یک جایی از صحبت ها ، همانطور که الهام در ضمن گفتگو، مسئولانه حواسش به دفترچه یادداشت‌اش هم بود که نکته ای را جا نگذارد! گفت : در کتابداری یک کتابخانه یکی از چیزهای مهم هدف از آن کتابخانه است ! اینکه قرار است یک کتابخانه چه هدفی را دنبال کند . پرسش قشنگ قابل گفتگویی بود به خصوص که به طور عملی مشغول کار و راه اندازی چند تا کتابخانه هستم یکی کتابخانه بچه های آوا که اگر کلیک کنید وارد کانال تلگرامش می شوید

و یکی هم چند تا کتابخانه کلاسی در یک روستا به همراهی یک آقا معلم در سیستان و بلوچستان که به زودی ازش ردپاهایی خواهم گذاشت

و البته تجربه هایی در سال های قبل از راه اندازی کتابخانه به مدلی که آن موقع دوست داشتم هم در کارنامه کتابخانه سازی دارم ! که ردپایی از یک از آن ها را می توانید در مقاله « دوستی به نامِ کتابخانه ما » ، کلیک و مطالعه کنید.

یک جایی از گفتگوها به الهام از نگاهم به کتابخانه گفتم و وقتی گفتم گویی برای خودم هم دلنشین تر شد و دلم خواست اینجا بنویسم و آن اینکه برای من گویی کتابخانه خانه ای است که مامنی است برای کتاب ها ، محیط زیستی برای کتاب ها ، محیطی که اقتضای خودش را دارد ، خانه ای که معاشرت ها در آن ، حال و هوایش، گویی به این خانه می آید . خانه ای که در و پنجره های اسرار آمیزی دارد ، در و پنجره های این خانه کتاب ها هستند !

                       

بله گویی هر کتابی را که باز می کنی و به خصوص وقتی با طمانینه این گشایش را نظاره می کنی ، ارتباطی ساخته می شود بین تو در این طرف پنجره و در ، با فضای آن طرف !

کتاب این قابلیت را دارد که جهان زیست من را کش بدهد ، به جهانی فراتر از دیوارهای اطرافش ، گویی فرصت دمیدن نسیمی را می دهد یا خرگوشی که یواشکی از لای در بیاید تو ! یا اژدهایی که اگر سرت را بالا ببری می بینی اش ! اجازه می دهد اشک هایت را فرابخوانی ، قهقه هایت را بشنوی ! جهانت کش می آید به وسعت بسیاری از چیزهایی که ندیده ای و حتی قرار نیست ببینی ! به کهکشان به اتم به ماشین زمان و …

چنین خانه ای با چنین در و پنجره های هیجان انگیزی از نظر من حقیقتا جای تماشایی می تواند باشد . پس دلم می خواهد تمرین کنم و یادبگیرم چطور چنین خانه ای می توان برای کتاب ها ساخت . چطور و چه تعاملاتی در این خانه قرار است جاری باشد ؟

 برای چشیدن دنیایی که در پس خیلی از این پنجره ها ، این درها ، این کتاب ها هست ! لازم است هم آوا شد و برای به این هم آوایی رسیدن گاهی لازم است مقدمه چینی کرد، مشاهده گری داشت ،  شاید با بازی شاید با قصه شاید با موسیقی شاید با نمایش شاید با یک گردش ، شاید با بوییدن یک گل ، شاید با خواندن یک نامه و شاید … و در همین ساخت ارتباط است که اتفاق شگرفی می افتد ، قصه ای دیگری ساخته می شود که در فرآیند این ساختن ها جاری است ! برای من این ها شبیه الگوی زنده در قصه های هزار و یک شب است اینکه از درون یک قصه، قصه دیگری زاده می شود و تنها این زاده شدن است و گویی این پویایی در خلق است که بقا را حیات می بخشد ردپاهایی از این تجربه را می توانید هم در کانال تلگرام کتابخانه بچه های آوا و هم در مقاله بالا که معرفی شد ! دنبال کنید. 

الهام من را برد و اتاق قصه خانه کتابدار را نشانم داد ، قبلا هم به این اتاق رفته بودم ، این بار کنار خانم معلمی که لبخندهای شیرین داشت و برق نگاهی که از شنیدن هایش می گفت ، اتاق حال و هوای دیگری داشت و من هم کمی آرام نشستم ! او از تجربه های اتاق قصه گفت از بچه هایی که دراز می کشند تا قصه شان را بشنوند ، از دار قالی کوچک کنج اتاق، از عروسک های اهدایی و از اینکه دنبال قصه گو هستند برای کتابخانه شان ! در لابه لای همین گفتگوها بود که از نقش قصه گویی در پرورش خیال گفتم . چرا که از نظر من خیال پردازی یکی از واقعی ترین ویژگی های انسانی است ، واقعیتی که احتیاج دارد باور داشته باشیم اش و برای رشد دادنش تلاش کنیم. به نظر من اگر دل مان می خواهد خیال های کودکان مان گسترش یابد و تا بزرگسالی بقا یابد منظورم ویژگی خیال پردازی است نه لزوما خود یک خیال ! لازم است کودکان مان و بزرگسالان مان در معرض شنیدن قصه و بازی قرار بگیرند .چرا که این ها همچون بال هایی هستند که پرواز کردن را در جهان خیال امکان پذیر می سازند ، چرا که برای ساخت خیال مان لازم است مهارت خیال پردازی را در خود رشد بدهیم و از نظر من این دو بسیار قدرتمند هستند بماند که تازگی ها به این فکر می کنم که گویی بازی ، قصه ای است که بنابر قواعدی انتخاب می کنیم که در آن زیست کنیم ! یعنی گویی چیزی جدا از هم نیستند و خود این دو چیزی هستند از جنس تفریح ! یعنی گویی آن چیزی که برای تغذیه انسان بودن مان برای ساخت خیال های مان لازم است به آن توجه داشته باشیم خود تفریح است !

برای همین برای من کتابخانه جایی است برای تفریح کردن ، جایی برای فرح و خوشی ، چون قرار است جایی باشد که بال های خیال مان گسترده شود و اینطوری است که برای من کتابخانه محدود نمی شود به محلی برای  نگهداری کتاب به عنوان اشیایی متشکل از کاغذ و تصویر ! کتاب ها را از خانه شان باید برد بیرون که نفس بکشند کنار جوی ، زیر آفتاب در معبر باد ! و همان جاست که تازه سرچشمه کتاب ها رخ می نمایند  طبیعت ،  تعامل ، ارتباط ! و قصه هایی نو شکل می گیرند و ...

و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند 

سهراب سپهری

از اینکه حضور در این چند ساعت کلاس کتابداری با رویکرد گفتگو که الهام عزیز فرصت شاخته شدنش را فراهم کرد . باعث شده که امشب شکل و شمایلی از رویای حال و هوای کتابخانه هایی که می خواهم برای زیست شان تلاش کنم در من شکل گرفته است در این حد که توانستم این واژه ها را کنار هم جمع بیاورم، احساس خرسندی از حضور در این کلاس دارم. برم ببینم هفته بعد چه خیال هایی را می توانم آبیاری کنم.

 

این هم یک سوغاتی از کلاس امروز :

 

 

پی نوشت یک : برخورد الهام با پرسش هایم را دوست داشتم می رفت کتاب می آورد تا درباره شان حرف بزنیم ، سوالاتم را یادداشت می کرد که برای شان کاری کند ، کلی کتاب آخر کلاس روی میزمان بود که دانه دانه به جمع مان اضافه شد ، کتاب هایی را با هم ورق زدیم و کیف کردیم .

پی نوشت دو : الهام توضیحاتی درباره نحوه انتخاب کتاب و وجین کردن کتاب های کتابخانه و ارزیابی و .. معرفی چند کتاب درباره کتابداری برایم گفت که اینجا ردپایی از آن را اینجا خواهم گذاشت

 

پی نوشت سه : اگر علاقه مند هستید که یک دوره کتابداری بروید پیشنهاد می کنم اگر امکانش را دارید به خانه کتابدار سر بزنید به خصوص که فرصت کار عملی به شکل کارآموزی هم برای شما فراهم می شود و یادمان باشد :

  • پرسش های تان را در توشه تان بگذارید و با آن ها بروید
  • فرصت مشاهده گری در گوشه کنار کتابخانه را از دست ندهید
  • اجازه بدهید خانم معلم حرف بزند چرا که گفتنی های زیادی دارد که توی شاید هیچ یادداشت و کتابی پیداش نکنید

پی نوشت چهار : ردپاهایی تصویری بیشتری از این تجربه را هم می توان از روی صفحه اینستاگرام @rade.paaaa  دنبال کرد.

۰ نظر
هیوا علیزاده

چرا کتابِ افسانه‌ی عادی بودن ، را دست گرفتم.

چند وقتی هست که دنبال به دست گرفتن یک کتاب هستم ، کتابی که بتوانم در جریان خواندنش ، لابه لای سطرهایش با نویسنده اش حرف بزنم درباره یکسری از پرسش هایی که ذهنم را به خود مشغول کرده است !

درباره این پرسش بنیادی که واقعا چه چیزی لازم است آموخته شود ؟ چه چیزی است که در دوران کودکی تاثیرات ماندگاری را از خود به جای می گذارد که در مسیر زندگی بتوان از آن توشه برداشت ؟ از چه چیزی در دوران کودکی لازم است مراقبت شود ؟ چقدر دوران کودکی در بزرگسالی تاثیر گذار است ؟ … یکسری سوال های گنده و گشاد ! که در این سال ها سرنخ هایی برای پاسخ هایش از لابه لای مطالعات و تجربه هایم به دستم رسیده است و همچنان آن چیز که بیش از هر چیز برایم پررنگ است خود سوال است ! گویی دنبال کشف یک سرنخ از یک سادگی در درون یک پیچیدگی هستم !

البته نه فقط این پرسش ، چرا که این پرسش برای من مدتی است تلفیق شده است با موضوع سلامتی ! سلامتی در ابعاد مختلف تن و ذهن . به ویژه فکر کنم از وقتی وارد چهل سالگی شده ام سرنخ یکسری احوالاتم را چه سرخوشانه چه مملو از ترس و اندوه در کودکی ام و یا تجربه های گذشته زندگی ام می یابم در کیستی مادر و پدرم ، مادر و پدرشان و … در محل زندگی و بازی هایم ، در انتخاب های نوجوانی و جوانی ام ، در زمین خوردن ها و بلند شدن هایم ، در خستگی هایم !

به قول یک معلمی که داشتم یک روزی گفت یکی از منابع مهم مطالعاتی برای شناخت کودکی که معلم آن هستید ، مطالعه کودکی خودتان است . و من به عنوان یک معلم خویش فرما ، تقریبا شاید هر روز با این پرسش ها زندگی می کنم و از جمله افرادی که برای این نوع گفتگوها خیلی وقت ها انتخاب می کنم ، نویسندگان هستند !

این بار هم داشتم می گشتم یک نفر پیدا کنم که باهاش حرف بزنم ، از دوستان پیشنهاد کتاب گرفتم ، در کتابخانه ها جستجویی کردم ، در صفحات اینستاگرامی که کتاب و نویسنده معرفی می کنند ، گشتی زدم که در حین این گشت زدن ها در صفحه نشر میلکان یک ویدئو ، توجه ام را جلب کرد ، صحبت هایی بود از گبور مته ، با همه واژه هایی که در این چند ثانیه به کار برد ارتباط برقرار کردم 

 

 کنجکاو شدم برم یکم بیشتر درباره کتابش و خودش در یوتیوب جستجو کنم .

 

آخرش به این رسیدم که کتاب را می خواهم ببینم کتابی که میلکان تبلیغ کرده بود « افسانه‌ی عادی بودن : تروما، بیماری و درمان در فرهنگ سمی » .

               

              

 

رفتم به کتابفروشی طاقچه سر زدم ، نظرات مردم را درباره کتاب خواندم ، پررنگ ترین چیزی که نوشته بودند عدم رضایت از ترجمه و وجود اشتباهات املایی بود ! رفتم حجم انگلیسی کتاب را نگاه کردم که شاید بتوانم فایل پی دی افش را پیدا کنم که دیدم خوب حجمی دارد و کتاب هم پر است از اصطلاحات تخصصی که احتمالا خسته ام کند ! به خودم گفتم برو کتابفروشی از نزدیک ورقی بزن و چند صفحه بخوان و بعد تصمیم بگیر . چند تا کتابفروشی رفتم که نداشتند که بالاخره در کتابفروشی دماوند با هم روبه رو شدیم ، ولو شدم روی مبل و شروع کردم به خواندن و با چنین سطوری روبه رو شدم : « این واقعیت که میلیون ها نفر یک صدای مشترک دارند به معنای فضیلت داشتن شری که ازش پیروی می کنند نیست. این واقعیت که آن‌ها ایرادهای زیادی دارند باعث نمی شود این ایرادها حقیقت باشند و این واقعیت که یک میلیون نفر یک شکل از آسیب روانی دارند باعث نمی شود این افراد عاقل باشند.

اریک فروم – جامعه‌ی عاقل »

برایم خستگی در بر بود ، پس بیشتر در مبل فرو رفتم و بیشتر خواندم ! در صفحه ۱۵ با این جملات روبه رو شدم : « جور دیگری هم می شود گفت : بیماری های مزمن – خواه فیزیکی خواه روانی – تا حد زیادی عملکرد یا خصوصیت اوضاع [ زندگی ] است . آن ها سهو یا اشتباه این فضا نیستند. در واقع پیامد زندگی ما هستند، نه انحرافی مر موزانه که سر ما ریخته است » دوستش داشتم !

شروع کردم به ورق زدن ، یک ساعتی ساختِ این آشنایی اولیه طول کشید ، آخر سر هم پاشدم و چهارصد و ده هزار تومان کارت کشیدم و یک دوست با خودم بردم خانه !

الان که این متن را می نویسم ، تا دیشب یعنی نوزده فروردین صد صفحه از این کتاب را خوانده ام و حاشیه نویسی هایی برایش انجام دادم و تا الان از همراهی با گبور ماته  در این کتاب خوشحالم . در ضمن حاشیه نویسی ها و پرسش ها و ذوق ها و نمی دانم هایی که برایم در این همراهی شکل می گرفت به دوستانی که ردپاها را دنبال می کنند فکر می کردم و پیش خودم گفتم ردپاهایی از برخی کتاب هایی که می خوانم را با دوستانم آنجا به اشتراک بگذارم ، شاید فضاهای گفتگویی برای عمق بخشیدن به این پرسش ها و درک بیشتر واژه ها ایجاد شود.

این اولین یادداشت از این قرار با خودم است که امیدوارم بتوانم ادامه دار به اشتراک بگذارم .

 

پی نوشت یک : من از ترجمه این کتاب احساس آزرده خاطری ندارم و از طرفی هم این یکی از باورهای من است که به هر حال ترجمه همیشه محکوم است که بخش عمده ای از معنا را در فرآیند از دست بدهد در چنین مواقعی من بیشتر از اینکه از مترجم ناراحت باشم از خودم ناراحت میشم که چرا انگلیسی ام انقدر روان نیست که بتوانم به زبان اصلی چنین اثری را  بخوانم و از مترجم این اثر سپاسگزارم چون اگر ترجمه نکرده بود من این دوست را پیدا نکرده بودم .

 

پی نوشت دو : ردپاهایی از این همراهی ام با این کتاب را روی صفحه اینستاگرام ردپا می توانید دنبال کنید. 

آدرس صفحه هست : Rade.paaaa

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

به آموختنی نیاز داریم که پرواز را به ریشه ها پیوند زند

 

در آخرین ماه یک سال هستیم و قرار است به زودی سالی نو شود ! هر سال ، سال نو می شود ، چه ما باشیم چه ما نباشیم و یک شبی یک جای زندگی ام زیر بارون در  میدان ولیعصر تهران ، فهمیدم  همین کمک می کند که تشخیص دهم که امروز می خواهم چه باشم برای روزهایی که نباشم ! برای روزهایی که زندگی قرار است ادامه بیابد بدون من بدون تو ! 

و از نظر من همین می تواند فلسفه آموزش و پرورش یک جامعه را آبیاری کند ، آموزش و پرورشی که قرار است یار کودکی باشد که طبیعتش رشد است ، آموزش و پرورشی که قرار است در روزهای سرد و تاریک ، چراغ را روشن نگه دارد تا کودکی راه خود را بیابد نه آنکه دست او را بگیرد و به زور ببرد در آن راهی که خود می خواهد ! 

آموزش و پرورشی که قرار است بستر رشد کودکی را با به اشتراک گذاشتن ریشه های یک فرهنگ ، غنی سازد ، آموزش و پرورشی که قرار است به کودکی بگوید تو زیبایی و من مسئول درک این زیبایی هستم تا تو راهت را بیابی . آموزش و پرورشی که قرار است برای کودکی فرصت ارتباط و همیاری را بسازد تا او بارها و بارها به بازکشف خویش برسد و خلق کند آن چیزی را که در هیچ جزو درسی وجود ندارد ! 

آموزش و پرورشی که قرار است به کودکی بگوید تو حق داری بپرسی ، حق داری پرسش هایت را پرواز بدهی، حق داری بدانی که من پاسخ بسیاری از آن ها را نمی دانم . 

این ها مسئولیت آموزش و پرورش رسمی ما است ! همان نوع آموزش و پرورشی که ما نداریم !

در این سال ها در جستجوی یافتن راهی برای مراقبت از احوال کودکی در مسیر آموزش و پروش ، یکی از سرنخ هایی که به دست آورده‌ام، مدلی است تحت عنوان  « 4CS » که تا آنجا که من فهمیده ام در یک فرآیند بازاندیشی درباره آنچه مناسب آموختن در قرن بیست و یک است تدوین شده است . 

« 4CS » به چهار «‌ C » اشاره دارد :

                  

 

اگر کنجکاو هستید که درباره هر یک از این سی ها بدانید می توانید وارد سایتی تحت عنوان « مبارزه برای کودکان » شوید کافی است همینجا کلیک کنید

این را بگویم که چند سالی است که یکی از پارامترهایی که در طراحی تجربه های یادگیری استفاده می کنم همین مدل « 4CS » است که بازخوردهایی که دریافت کرده ام در تداوم استفاده از این مدل برای من تاثیر گذار بوده است . 

در راستای ترویج این مدل یک انیمیشن ساخته شده است که اصلا چند سال پیش من از طریق کشف این انیمیشن بود که با این مدل آشنا شدم و بعد درباره اش بیشتر مطالعه کردم

 

.

 

و اخیرا متوجه شدم که سازنده این انیمیشن ، نویسنده یکی از کتاب هایی است که خیلی دوست دارم ، کتاب « نقطه » :

 

این کتاب را با گنجشک ها در روزگار کرونا به صورت مشارکتی خواندیم که اگر دلتان می خواهد آن خوانش را ببینید و بشنوید کلیک کنید. 

برای آشنایی بیشتر با پیتر اینجا کلیک کنید

دنبال کردن این سرنخ ها من را به سایتی رساند که به صورت تخصصی انیمیشن هایی را برای ترویج چنین مدل یادگیری هایی تهیه و منتشر می کند تحت عنوان  « Flable Vision » . که البته حدس می زنم با فیلترشکن بتوانید بازش کنید. 

در این سایت یکی از بسترهایی که برای ساخت تجربه های یادگیری با رویکرد مدل « 4CS » در نظر گرفته شده است ، استفاده از داستان و قصه است که البته بسته های یادگیری اش را به فروش می رساند ! 

برای من کشف این سرنخ ها که به عنوان یک گنجشک که منشی دفتر اژدهاهادوستان است و سال هاست تلاشش یافتن راهی برای پیوند زدن ریشه ها بر بال های کودکی است و قصه و داستان را مامنی برای این ماجرا می داند ، بسیار دلنشین است. 

پیدا کردن راه پیوند زدن ریشه ها به بال هایی برای پرواز، راهی است سرشار از جستجوگری و خیال پردازی و ساختن و بافتن ، راهی که همفکری و همکاری نیاز دارد ، راهی سخت که با همه سختی هایش من از اینکه در آن گام بر میدارم خوشحالم و شما را به چشیدن منظره های این راه دعوت می کنم . 

۰ نظر
هیوا علیزاده

آموختن مهارت هایی برای آموختن

 آبان سال ۱۳۹۳ بود یعنی ده سال پیش ! که برای اولین بار عبارت « 4RS » را شنیدم از یک پروفسور آموزش به نام Dr Tony Eaude  که از آکسفورد آمده بود ! حالا من چطوری انقدر دقیق تاریخ یادم هست ! چون ردپایش را روی وبلاگ قدیمی ام همان موقع گذاشته بودم ، تو هم بخواهی می توانی اینجا کلیک کنی و سری بهش بزنی . 

همان موقع یکی از سرنخ های مهمی که در آن کارگاه چند روزه به دستم آمد همین « 4RS » بود و البته هست ! که این R به چهار واژه اشاره دارد که درک آن ها و تمرین کردن شان همچون عضله هایی عمل می کند که امر یادگیری را تقویت می بخشد این چهارتا این ها هستند * : 

درباره اینکه هر یک از این R ها چه هستند و چه می کنند حرف های زیادی هست که می توانید با جستجو کردن درباره هر یک اطلاعاتی به دست آورید. 

آن چیز که در بین این R ها از نظر من گرانیگاه ماجر  در امر آموختن است ، واژه Resilience می باشد که ترجمه هایی مانند تاب آوری، انعطاف پذیری و .. برای آن ذکر شده است که البته پیشنهاد من این است برای درک آن معنی از این واژه که من با آن ارتباط بیشتری دارم ویدئو زیر را مشاهده کنید :

 

 

دلیل اینکه به این واژه توجه بیشتری پیدا کردم دوره ای بود که امسال یعنی سال ۱۴۰۲ به مدت چند ماه تحت عنوان « خلاقیت ایرانی برای جهان آینده » شرکت کردم . یکی از عباراتی که راهبران این دوره تکرار می کردند « قرار در بی قراری » بود اینکه گویی مردمی که در سرزمین ایران زیست کرده اند در برابر بی قراری های ذاتی این سرزمین به جای فرار ، قرار را انتخاب کرده اند ! قراری که برای امکان پذیری اش انعطاف پذیری و تاب آوری ای شایسته این زیست بوم را لازم داشته است . از طرفی دیگر یکی دیگر از کلیدواژه های مهم این دوره برای من کلممه « انس » بوده و هست ، اینکه در انس برقرار کردن است که شناخت ایجاد می شود و چیزی که با آن مانوس باشی در تو حس لذت ایجاد می کند حالا این ها را بگذارید کنار هم و کنار جمله ای که در تصویر بالا زیر کلمه Resilience نوشته شده است : 

Enjoy the Feeling of Learning

 اینجاست که ترجیح می دهم فعلا سکوت کنم !

 

* : ترکیب 4RS در موارد متفاوتی مانند محیط زیست ، مارکتینگ و ... نیز وجود دارد که در آن موارد شامل سرواژه های دیگری است. 

۰ نظر
هیوا علیزاده

من و تو یک مبارز هستیم

چند ماه پیش وقتی برای چندمین بار کتاب دشمن را در جمعی می خواندیم ، یک پرسش در ذهنم جان گرفت و آن اینکه : 

تفاوت کلمه های جنگ و مبارزه  در چیست !

بماند که از خیلی وقت پیش هم در حال شخم زدن افکارم برای بازکشف معنای « معلم » بودم و از چندی پیش نیز با یک پادکستی که میزبانش یعنی احسان ایپکچی، واژه ها برایش مهم است، آشنا شده بودم . یک جایی این پرسش ها و جستجوگری ها به هم گره خورد و من یک جرعه نوشیدم از پادکست « می » که به جانم نشست :

                           

برای شنیدن و خواندنش می توانید کلیک کنید

در جایی می گوید : «  مبارزه – به معنای شکوفایی خویشتن و آشکارگی خود است – در این معنا مبارزه ماموریت یکباره و یک روزه و گاه گاهی و حسب غلبه بر غیر نیست بلکه زندگی یعنی مداومت در مبارزه.  » می توانم بگویم این عبارات نقطه عطف اتصال من به معنای مبارزه بود . گویی چیدمان این واژه ها آینه ای شد در برابر اینکه من  کیستم ! در تمام این سال ها گویی در راهی بوده ام از جنس مبارزه .

شنیدن این اپیزود پادکست « می » شبیه این بود که یکی روی شانه هایم زد و گفت : « سلام » . 

گویی قرار است معلمی آن داربستی باشد که کمک کند برای این ابراز، این آشکار شدن چیزی از خود و این داربست از پایه معیوب خواهد بود اگر خودش در راه تلاش برای این شکوفایی برای کشف خویشتن نایستاده باشد !

اینچنین است که یکی از مولفه های تعریف معلمی برای من شد، مبارزه ! سرنخ های دیگری نیز از ویژگی های معلم یافته ام  که به مرور به اشتراک خواهم گذاشت. 

  

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

یک چتر زرد ردپای یک همدردی

گویی پسرک در خانه ای که از کودکان بی سرپرست شاید هم بد سرپرست مراقبت می کنند، زندگی می کند. در توضیحات این انیمیشن در جاهای مختلف خوانده ام که بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده است و این باعث شد که بیشتر به این داستان فکر کنم . 

حدود یک سال است که وارد همکاری های کوچکی با یک شبه خانواده شده ام ، در جریان اتفاقات که در آنجا مشاهده می کنم بارها این سوال را از خودم می پرسم : « به عنوان بزرگسال چطور با کودکان مان در این خانه رفتار کنیم ؟ چطور از رفتارهای مان مراقبت کنیم ؟ چطور به عنوان بزرگسال با همدیگر رفتار کنیم ؟ و ... » 

 

در جریان این انیمیشن چند برخورد برای من جلب توجه کرد ، از جمله زمانی بود که آدم بزرگ های آن خانه متوجه شدند که پسر داستان بدون اجازه چتر را برداشته است ، من نمی دانم واقعا در واقعیت این داستان چه اتفاقی افتاده است ! آنچه اینجا مشاهده می شد قابل تامل و گفتگو است . اینکه  آدم بزرگ ها ، فرصت شنیدن کودک و دلیل کارش را آن هم در فضایی بدون تنش ایجاد می کنند و سر آخر نیز چتر به خود پسر داده می شود. 
چتری که گویی با آنچه داستان در دقیقه آخر نشان می دهد گویی چتر زندگی او شده است ! 
این انیمیشن برزیلی که از نظر تصویرسازی باب میل من نیست چون با تصویرسازی های اینچنین سه بعدی و سرشار از رنگ های تند و گویی تاکید بر چشم های بزرگ و رنگی شخصیت ها ! خیلی حس همراهی ندارم . 
یک چیزش خیلی به دلم نشست ، آن هم به نوعی پیرنگ این داستان است که برای من گرانیگاهش روی « همدلی » و « امید » قرار داشت و اینکه چطور « همدلی و شنیدن »  می تواند چنین قدرتمند باشد و در زندگی افراد تاثیر بگذارد.
از نظر من در این جهان بیش از هر چیز به « مهر » و همدردی و همدلی با یکدیگر احتیاج داریم اگر می خواهیم امروز و آینده مان را برای آیندگان مان زیباتر سازیم. 
 
برای مطالعه بیشتر درباره این فیلم از جمله آشنایی با سازندگان و جوایزی که دریافت کرده است ، می توانید وارد لینک زیر شوید :
 
 
 
۰ نظر
هیوا علیزاده

جامعه ای نوجوان


قبل از خواندن  ادامه یادداشت لطفا به زیبایی این واژه با طمانینه بیاندیشیم واژه « نوجوان » 

از نظر من جامعه ما در حال گذر از دوره نوجوانی است ، منظورم این است که اگر کل یک جامعه را بسان فردی در حال رشد ببینیم ، جامعه گویی در مرحله ای است که جنس پرسش ها ، جنس به پا خاستن ها ، جنس هیجانات ، غم ها و خوشحالی هایش چیزی بالغانه تر از کودکی و چیزی نابالغ تر از بزرگسالی است. این برداشت از جامعه مدتی است بیش از حدود یکسال در من شکل گرفته است که در شکل گیری اش شرایط جامعه و شناختم به واسطه حرفه ام در ارتباط با کودک و نوجوان تاثیر گذار است ، به عبارتی من بر اساس زیسته خودم به چنین برداشتی رسیده ام که با درست و نادرستش در حال حاضر کاری ندارم ، موضوعم در میان گذاشتن این برداشت است که کمک می کند آینه ای باشد در برابر اندیشه هایم و همچنین فرصت رشد بر اثر گره خوردنش با دیگر اندیشه ها را فراهم کند .
آن چیز که جدیدا به این تعبیر در من اضافه شده است این است که این نوجوان  معلولیتی دارد که شاید در درجه اول لازم است به پذیرش این معلولیت برسد تا بتواند خود را پیدا کند وگرنه مدام باید در راه تاریکی گام بردارد برای کسی غیر خودش بودن و این از نظر من از خود معلولیت غم انگیز تر است .
بماند که در این راه یک مسأله مهم کشف همین چیزی است که معلول است !
درباره این نظر حرف هایی هست که به مرور به اشتراک خواهم گذاشت ، از جمله اینکه خواندن این کتاب را پیشنهاد می دهم چه به نوجوان چه به بزرگسال، خودم هم گام هایی برداشته ام برای بلندخوانی و گفتگو درباره اش در فضایی پادکست گونه ، که ردپای اش را اینجا خواهم گذاشت.


جایگاه چیدن عکس :
از کتابخانه هی‌وا- کتاب جنگی که نجاتم داد
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپایی از دشمن در دشمن


چه کسی « دشمن » است ؟
« جنگ » چیست ؟
« جنگ » را چه کسانی راه می اندازند ؟
دلیل جنگیدن چیست ؟
و
این وسط، پس « انسان » کیست ؟

نمی دانم تا حالا به این دقت کرده‌اید که کلمه « جنگ » را که برعکس بخوانی می شود « گنج » ،و این رابطه دو طرفه است ! یعنی اگر « گنج » را برعکس بخوانی می شود « جنگ » .
این دو چنان در هم تنیده شده اند که وقتی در برابر آینه قرارشان بدهی ، یکی تصویر دیگری است !
برای من که یکی از بازی هایم ، بازی با واژه هاست و دل سپردن به معماهایشان و غوطه ور شدن در نمی دانم های یک واژه !
یکی از چیزهایی که در مواجهه با این کلمه برای خود ساخته ام این است که گویی جنگ بر سر گنجی است و اگر جنگ را وارونه کنیم به نوعی از آن گذر کنیم به چیزی می رسیم که خودِ «گنج»  است و از طرفی تا وقتی گنجی هست ، جنگی نیز هست !
آیا راهِ رهایی از جنگ ، در رها شدن از گنج هاست ؟
آیا می توان دل کند از گنج ها ؟
آیا می توان گنج ها را تقسیم کرد ؟
اساسا گنج چیست ؟
اگر وجود گنج پایدار است ، چطور می توان مسالمت آمیز با موجودیت « جنگ » زیست ؟
آیا بدون، جنگ ، بدونِ دشمن، آرمان صلح معنا دارد ؟
آیا ما صلح را در ارتباط با دشمن ،  می‌جوییم ؟
چون با دوست که در صلح هستیم ! پس گویی مسأله به صلح رسیدن با دشمن است !
دوست کیست ؟
و
سوال این است :
« انسان دقیقا دنبال چیست ! » صلح یا جنگ !

شما را به ملاقات با کتاب « دشمن » اثر « دیوید کالی » دعوت می کنم .
مهم نیست در چه سن و سالی باشید ، اگر تا الان به ملاقاتش نرفته اید، سری به او بزنید ، سرنخ هایی دارد برای شناخت « دشمن » .


جایگاه چیدن عکس :
کتابخانه هی‌وا
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای کتابخوانی در گنجشک

 


یکی از کارهایی که گنجشک ها دور هم انجام می دهند
پرواز در باشگاه کتاب و فیلم گنجشک است
تعدادی از گنجشک ها بنابر علاقه شأن عضو باشگاه شده‌اند و دیشب کنار هم سومین دورهمی باشگاه حول همراهی با یک گوزن شاخدار ! از کتابی به عنوان «گوزن شاخدار فایده اش » چیست را، شکل دادیم .
البته در این پنج سال که گنجشک از تخم در آمده است ، پروازهای زیادی را با بال‌های کتاب های مختلف تجربه کردیم ، با این حال همیشه برای من تازگی دارد وقتی کتابی را که حتی ممکن است بیش از بیست بار خوانده باشم یا در کارگاه های مختلف برده باشم بازهم در یک جمع گنجشکی می خوانیم و درباره اش جیک جیک می کنیم .
جمعی که از یک طرف به دنیای آدم بزرگ ها وصل می شود و گفتگوهای آن حال و هوا و از یک طرف به دنیای نوجوانی و گفتگوهای خاص خودش .
و من لبریز می شوم از شوق این ارتباط‌ها را ساختن
از پرواز دادن افکار و دغدغه‌های مان در پناه شخصیت های ادبی یک اثر هنری 

دیشب درباره «فایده» داشتن بسیار جیک جیک کردیم و لایه‌های آن را کاویدیم ، سرنخ های جالبی دست مان را گرفت 


سپاسگزارم از گنجشک برای بودنش
تولدت مبارک عزیزدلـم


برای آشنایی بیشتر با گروه گنجشک می توانید همینجا کلیک کنید.

#ردپا
#ردپا_گنجشک
#گنجشک
#گامی_نرم_جویای_شادمانی_کودکانه
#جیک_جیک
#تولد_گنجشک
#برای_کودکی
#آموختن_زیباست
#نوجوان
#مادر_پدر
#مردم
#کتابخوانی
#کتاب
#گوزن_شاخدار_فایده_اش_چیه
#زن_زندگی_آزادی
#ایران
#امید 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ایده ای به نام « مزرعه ما »

تجربه شخم زدن خاک برای پرورندان محصولات یک مزرعه

حدود پنج سالی هست که بر مبنای تجربه ها و مشاهداتی که در مسیر آموختن برای کودکان داشته‌ام دست به خلق داربست هایی برای اندیشیدن زده ام ، اندیشیدن درباره این پرسش ها که چه چیزهایی را به چه شکلی و اساسا به چه دلایلی مناسب است در راه کودکی آموخت .

,    قرار شد سر زمین به من کمک کند و ازش خواستم برگ های چغندر را برداشت کند و او رفت با یک صندلی آمد ! 

یکی از کشف هایم در این راه که داستان خود این کشف فرآیندی است که در حال نوشتن آن هستم تا بتوانم خود را با خود و با دیگران به اشتراک بگذارم ، داستانی طولانی است که هر زمان منتشر شد شما را از آن بی خبر نخواهم گذاشت.

سرنخی که می توانم از پس پرده « مزرعه ما » بدهم این شعر از دیوان شمس مولاناست : 

 

 در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک   به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم 

 

تا آن موقع که بیشتر از داستان این کشف بگویم کمی از خود  این کشف بگویم و آن اینکه زمستان ۱۳۹۸ بود ، قبل از شیوع کرونا ،  به این رسیدم که سرنخ آن چیز را که می خواهیم بیاموزیم خوب است سر سفره‌ای بجوییم که از آن خوراک بر‌می‌داریم .  چرا ! چون ما از همان چیزی ساخته می شویم که می خوریم و آن چیز هم که می آموزیم گویی شبیه همین خوراک است ، خوراکی که قرار است جزئی از ما شود .

با همین محصولات که از سر مزرعه مان برداشت می کردیم کلی آشپزی تجربه کردیم

همینجا بود که یک اصطلاح برای من به دنیا آمد و آن اینکه چطور« آموختن را سر سفره ببریم » و شروع کردم به کندوکاو آنچه سر سفره می خوریم ! گویی با دنبال کردن این سرنخ که چه چیزی سر سفره می خوریم می توانم بیابم چه چیزی را سر سفره آموختن خود بگذاریم !

 از دنبال کردن این سرنخ به این رسیدم که آن چیزی که ما می خوریم در یک ارتباط اکولوژیک مرتبط می شود با اینکه ما چه چیزهایی را پرورش می دهیم ، چه چیزهایی را و به چه شکلی سر زمین پرورش می دهیم ، اینکه مثلا اگر ریحان می خوریم چطور آن را پرورش می دهیم ما چه درکی از پرورش آن داریم چه برسد به اینکه حالا مثلا محصول پخت شده ای مانند آش یا کباب بخوریم ! در نتیجه به این رسیدم که برای درک بهتر این پرورش لازم است خود اقدام به پرورش خوراکی ها کنم و در دنبال کردن این سرنخ بود که به مفاهیمی همچون « خاک » ، « آب » ، « باد» « آتش » « یاریگری » و رسیدم ! چرا که برای پرورش یک محصول لازم بود خاک را شخم بزنم و این شخم زدن از دست من تنها بر نمی آمد ، لازم بود برای پاشیدن بذرها بدانم چه زمانی گرمایش مناسب است لازم بود حواسم به شرایط آب و هوا باشد لازم بود آب را به سر زمین بیاورم ! لازم بود یاری داشته باشم تا ذوقم را از بالیدن جوانه گل بادمجان و یا اشک هایم را از پژمردن ساقه های کدو در میان بگذارم ! یاری لازم داشتم تا بگویم قصه گنجشک های سر زمین را قصه کرم های خاکی را قصه پروانه ای که بر شانه ام نشست و

سالاد شیرازی از محصولات به دست آمده از سر مزرعه ما

و در دنبال کردن همین سرنخ ها بود در مسیر همین زیرو رو کردن خاک بود که به گنجی رسیدم ! گنج اسطوره ها ، گنج قصه ها و روایت ها ! ساعت های زیادی کنار زمین زراعتی امان می نشستم به خاک ، به حرکت باد ، به صدای پرنده ها ، به حضور پروانه ها ، به مورچه ها ، به تغییرات یک جوانه خیره می شدم گاهی با چشمانی باز و گاهی با چشمانی بسته ! ساعت ها با یاران آن روزگارم که سرزمین من را یاری می رساندند گفتگوها می کردیم ضمن چیدن علف ها از لابه لای شوید ها و جعفری ها از کشف در اسطوره ها می گفتم از ضرورت توجه به نان در سفره ! ماه ها بدین منوال گذشت و ما از محصولات مزرعه مان سفره های رنگین ساختیم از انواع سالاد و سوپ و آش و و در همین حین من محصول می چیدم برای سفره‌ای از جنس آموختن و می نشاندم در یادداشت هایم !

 

تا اینکه زمستان ۱۳۹۹ از من دعوت شد در یک پروژه آموزشی که مرتبط بود با آموزش تلفیقی معلمان ابتدایی در منطقه ای در سیستان و بلوچستان وارد کار شوم و من که حتی تا آن موقع به سیستان سفر نکرده بودم مهم ترین سوال برایم این بود که از کدام نقطه آموختن را با این دوستان شروع کنم !( - اگر می خواهید گوشه هایی از آنچه در آن پروژه تجربه شد را ببینید کلیک کنید - )  از آن جایی که طبق اصولی که یافته بودم مشاهده گری و شنیدن بسیار می تواند راهگشا باشد شروع کردم به ارتباط گرفتن با مخاطبان از طریق پرسشنامه هایی که در تیم آموزش تهیه می کردیم و از طریق پاسخ ها متوجه شدم که موجودیتی که مخاطب کلاس من با آن ارتباط دلی دارد مفهوم مزرعه است ! بسیاری از معلمان کار دوم شان این بود که سر مزرعه کار می کردند از پرورش گیاهان گرفته تا پرورش دامی همچون بز یا شتر ! به عبارت معلم سیستانی با معلم تهران فرق های زیادی داشت خاک دلش گونه دیگری را پرورانده بود ! مزرعه برای او جایی بود که به پرورش محصولاتش می پرداخت جایی که معنای پرورش را در او شکل داده بود جایی که سبز بودنش برایش مفهوم زیبایی بود او با همه وجودش مفهوم بی آبی را می دانست چرا که مرگ محصولاتش را مرگ سبزی را دیده بود !

آش دوغ از محصولات مزرعه

 بنابراین من مفهوم « مزرعه » را به عنوان یک چارچوب آموزشی ساختم و هر یک از موضوعات آموزشی را به عنوان محصولی در آن تعریف کردم و کلاس ما به این ترتیب پیش می رفت که ما هر بار چه چیزهایی می خواهیم در مزرعه مان بکاریم و چطور از آن مراقبت می کنیم و اینکه چه چیزهایی از آن برداشت می نماییم .

آن موقع که نسبت به تاریخ نگارش این متن می شود حدود ۳ سال پیش از الان ( الان مرداد ۱۴۰۲ است ) هر یک از حروف مزرعه را معادل یک موضوع آموزشی قرار دادم که برای مخاطبی که با مدرسه سر و کار دارد شناخته شده است به این ترتیب که حرف « م » از « مهارت های ارتباطی » ، حرف « ز» از « زبان و ادبیات » ، حرف « ر » از « ریاضیات » ، حرف « ع » از « علوم تجربی و انسانی » و حرف « ه » از هنر ، گرفته شده است .

سر مزرعه که باشی فرصت تماشای خیلی چیزها پیش می آید ! همچون تماشای خسوف ۵ تیر ۱۳۹۹

در نتیجه فعالیت های تلفیقی که طراحی می کردم را سر مزرعه به تحلیل می نشستیم و بررسی می کردیم که آن فعالیت مثلا فعالیت ساخت و اجرای موسیقی یا طراحی و اجرای نمایش و یا یک آشپزی چه آموزش های را برای کودک به همراه خود دارد .

سر مزرعه ما که باشی فرصت تجربه خیلی چیزها محیاست ! همچون تجربه آشپزی خورشیدی با محصولاتی که برداشت می کنی

در پس این ۳ سال که از آن روزها گذشته است و من همچنان به نوعی خویش فرما مشغول ادامه روی پرسش های اساسی خویش در زمینه آموختن هستم ، مفهوم « مزرعه » در اندیشه من رشد یافته است و یکی از نمودهای این رشد یافتگی شکل گیری « مزرعه ما » است که در انتخاب حروف آن تغییراتی صورت گرفته است به این صورت که حرف « م » از « مطالعات اجتماعی شامل تاریخ و جغرافیا  » ، حرف « ز» از « زبان های مختلف و ادبیات » ، حرف « ر » از « ریاضیات » ، حرف « ع » از « علوم تجربی و انسانی » و حرف « ه » از هنر  و « ما » از « مهارت های ارتباطی » است .

حضور من سر مزرعه ما و رسیدگی به آن با وجود همه سختی ها و کلی نمی دانم هایش ، بسیار فراوانی برای من داشته است به عنوان مثال شخصیت منشی اژدهاهادوستان و همچنین سفره هایی که دفتر اژدهاهادوستان برای آموختن پهن می کند خود همه محصول همین « مزرعه ما » می باشد.

 

در مسیر مشاهده‌گری و کندکاو در مزرعه یکی از چیزهایی که در این سال ها کشف کرده ام این است که

« خاکِ ادبیات کودک » خاکی غنی برای « مزرعه ما » است چرا که تنوعی از محصولات از مشاهده‌گری و پرسشگری گرفته تا موضوعاتی که عناوین آموزشی در کتاب های درسی است را می توان در خاک این مزرعه پرورش داد .

به عنوان مثال با پرداختن به یک داستان یک کتاب مانند« آبی کوچولو و زرد کوچولو » می توان به آموختن مفاهیم مربوط به اعداد ، اندازه گیری، جمع و تفریق و .. از ریاضیات پرداخت و یا به آموختن واژه هایی که مربوط به احساسات مختلف می شود و یا نحوه بیان آن و  از آموزش فارسی و زبان  یا مهارت های ارتباطی پرداخت و یا اینکه به خلق آثار هنری با نگاه ترکیب رنگ ها وصداها و  ساخت داستان هایی در ادامه داستان موجود پرداخت که به نوعی پرداختن به هنر است و ردپای علوم را در این کتاب با مفهوم رنگ ها و ترکیب آن ها ، نحوه جابه جایی ها ، حل مساله و دنبال کرد . که نحوه به این پرداختن ها خود چیزی است آموختنی که بزرگسالانی که در ارتباط با کودک هستند می توانند آن را بیاموزند و من امیدوارم بتوانم در همکاری با گروه های مختلف فرصت این آموختن را برای خود و دیگران در تعاملی سازنده ایجاد کنیم چرا که لازم است به نقش خود سر مزرعه ما آگاه باشیم تا نحوه پرداختن مان به یک محصول تا جای ممکن به محصول دیگر آسیب نرساند و یا اینکه اساسا بدانیم دست به پرورش چه محصولاتی، در چه زمانی در ارتباط با کودک مان بپردازیم و از نظر من همین این ها آموختنی است ، آموختنی که مزه‌اش تنها در دیگ صبوری درمی آید !  

البته ایده « مزرعه ما » که اینجا مطرح شد لایه های مختلفی دارد که همانطور که گفتم در حال نگارش آن هستم و امیدوارم بتوانم به زودی به عنوان کتابی از محصولات این مزرعه با شما دوستان  به اشتراک بگذارم.

به شنیدن آواز یک مزرعه دعوت هستید : 

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده