۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

شعری از پندار

 

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از شعر و اینک

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

از شعر رهایش

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

شعری از دیدار

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

شعری از جستجو

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

شعری از در نخستین پاس شب

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

شعری از آرمان

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

برای ارفتن احمد رضا احمدی

 


من بارها با نوشته هایت برای بچه‌ها لالایی خوانده‌ام ، می دانستی ؟

اولین باری که شنیدم، نوشته ای « نوشتم : باران، باران بارید »
خوب یادم هست، هیچ چیز دیگری را در آن فضای شلوغ
نمی شنیدم ، جز صدای باران !

۲۰ تیر ۱۴۰۲ احمد رضا احمدی از این دنیایی که می شناسیم پرواز کرد و رفت و بسیار ردپاها از خود به جای گذاشت بر برف ، بر باران ، لابه‌لای پرهای گنجشک ها و ...

۰ نظر
هیوا علیزاده

من کتابم، من را بخوان

من یک کتابم، مرا بخوان!

من کتابم؛
تو کتابی؛
ما همه کتابیم.

روح من همان داستانی‌ست که می‌گویم؛
و هر کتابی ماجرای خود را دارد.

می‌شود کاملاً با هم فرق داشته باشیم؛
بعضی بزرگ، بعضی کوچک؛
بعضی رنگارنگ و بعضی سیاه و سفید؛
بعضی کم‌صفحه و بعضی پرصفحه.

حرف‌های‌مان ممکن است شبیه به هم باشند یا کاملاً متفاوت؛
اما قشنگی‌مان به همین است؛
کسل‌کننده می‌شود اگر همه‌مان مثل هم باشیم.

همه‌ ما منحصربه‌فردیم؛
و هر کدام قابل احترام؛
و مستحق خوانده شدن بدون پیش‌داوری؛
و داشتن جایی در کنج کتابخانه‌ هم.

شاید عقیده‌ای درباره‌ام داشته باشی؛ 
شاید درباره‌ آن‌چه می‌خوانی، سوالی داشته باشی یا بخواهی نظری بدهی؛
شاید دوباره برم‌گردانی سرجای‌ام در کتابخانه؛
یا  مرا پیش خودت نگه داری و با من به جاهای دور سفر کنی؛
اما هرگز اجازه نده کسی مرا بیرون بیندازد؛
یا به قفسه‌ دیگری ببرد؛
هرگز نخواه که خراب شوم و اجازه‌ این کار را به کس دیگری هم نده.

اگر روزی کتابی از قفسه‌ دیگری از راه رسید؛
حالا به هر دلیل؛
برای‌اش جا باز کن؛
کنارت جا می‌شود.

سعی کن احساسش را بفهمی؛
درک‌اش کن. مراقبش باش؛
شاید فردا تو جای آن باشی؛

زیرا تو هم کتابی؛
ما همه کتابیم.

زودباش، این را بلند بگو تا همه بشنوند:
«من کتابم، مرا بخوان!»

۰ نظر
هیوا علیزاده