۳ مطلب با موضوع «کتابخانه :: کتابخانه بچه های آوا» ثبت شده است

وانبو برای من چیست ؟

                 

وانبو برای من فقط نام یک مدل ویدئوپرژکتور نیست ! برای من یک همکار است در یک کتابخانه ، یک کتابخانه که در یک خانه است ! نه خانه ای مانند بیشتر خانه ها که بچه ها اگر هستند مادر و پدر های شان هم هست ! نه از آن خانه ها ! 

از آن خانه هایی که بچه ها درش هستند بدون پدر و مادر های شان ! مادر و پدرهای شان کجا هستند ؟ جاهای مختلف ، ممکن است در زندان باشند ، ممکن است از فرط نداری کنار خیابان شب ها را صبح کنند ممکن است اصلا در این دنیای ما نباشند ، ممکن است هم باشند ولی بنابر دلایلی که خیلی وقت ها درک می کنم و خیلی وقت ها هم درک نمی کنم ، فرزندشان را دیگر نمی خواهند ! چقدر این کلمه نخواستن در چنین جایگاهی برای من تلخ است ، خیلی تلخ است ! 

بله وانبو همکار من است در کتابخانه ای که با کمک کودکان و حامیان این خانه برای این خانه ساخته شده است. خانه ای به نام  « خانه‌ی آوا » که امروز که از آن می نویسم پذیرای ۱۴ کودک دختر بین ۷ تا ۱۲ سال است که شبانه روزی آنجا زندگی می کنند.

در کتابخانه بچه های آوا ، برای ساخت ارتباط بین کتاب و بچه ها تلاش می کنیم ، تلاش هایی که گاهی از راه شنیدن موسیقی می گذرد گاهی از تماشای یک فیلم ، گاهی از ساخت یک کاردستی، گاهی  کتاب خواندن ، گاهی قصه گویی ، گاهی نمایش و گاهی از راه با هم قدم زدن زیر آسمان ابری.

شما هم می توانید میهمان کتابخانه این خانه باشید که اگر اینجا کلیک کنید وارد کانال تلگرامی آن می شوید و در جریان برخی ماجراها از جمله اعلام کمک های کتابخانه قرار می گیرید. 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

گفت : میشه با موهات بازی کنم

 


ردپایِ یک  تجربه
از راهی که در آوا می پیماییم

آوا نامِ یک شبه خانواده است که تلاش اش ایجاد بستری برای رشد همه‌جانبه کودکانی است که بی سرپرست و یا بد سرپرست به زیست در این سرزمین دعوت شده‌اند !
آوا می خواهد صدایی باشد برای شنیدن اینکه کودکان بسیاری در همین نزدیکی به کمک و همیاری ما آدم بزرگ ها نیاز دارند

آوا می خواهد صدایی باشد برای اینکه یادمان باشد
« انسان » شدن را تمرین کنیم
حتی اگر از آن بسیار دور باشیم وقتی رنگ خاکستری جهان زیست مان کم نیست !



پی نوشت :
هیوا در آوا پروژه « گامی با هی وا در آوا » را راهبری می کند که شامل تلاش در راه ساخت بسترهای یادگیری برای مربیان و کودکانِ  آوا است. یکی از کارهای هیوا در آوا ، راهبری کتابخانه‌ی بچه های آوا می باشد. 

جایگاه چیدن عکس :
خانه‌ی آوا - شهریور ۱۴۰۲

برای ورود به سایت موسسه خیریه آوا برای آشنایی بیشتر کلیک کنید
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای آوای آرش

آرش و تیر و کمانش ، جلوی چشمانم غیب شد ، وقتی یکدفعه دستان تو را روی شانه‌هایم حس کردم! 

گویی امن‌ترین لحظه جهان بود، آن لحظه که زیست‌اش را به من هدیه دادی 

با بچه‌های شبه خانواده آوا رفته بودیم اردو ، موزه سعدآباد ، یکی از جاهایی که بازدید کردیم کاخ ملت بود که روبه رویش مجسمه آرش ایستاده است ! 

وقتی از کاخ خارج شدیم یکی از بچه ها پرسید « این رضاشاه که کمان دستشِ؟ » 

گفتم :« نه ..» هنوز فرصت حرف زدن پیدا نکرده بودم که یکی دیگر از بچه ها گفت « نه بابا! این پسرش» گفتم :« نه ، این مجسمه آرش » ، چند نفر همصدا به هم نگاه کردند و پرسیدند « آرش کی بود » یکی از بچه های بزرگتر گفت :« آها ! تو کتاب فارس مان خواندیم ! » ، گفتم :« می خواهید قصه آرش برای تان تعریف کنم » ، یک بله بلــند به هوا رفت و رفتیم نشستیم روی راه پله هایی در باغ که هم لقمه بخوریم و هم قصه بگویم ، بماند که فکر کنم پنج بار قصه را از وسطاش برگشتم از  اول شروع کردم چون هر دفعه بچه های جدید به مان می پیوستند ! 

چقدر دلم می خواست آرش ، نگاه شأن ببیند وقتی داشتند با چنان شور و دقتی گوش می دادند . بعد از قصه یکی از بچه ها گفت : « کتاب آرش برای کتابخانه میاری ؟» قند توی دلم آب شد گفتم :« حتما » ، گفت :« می خواهم از ته دل کتابش بغل کنم » 

برای اینکه اشک توی چشمام نبیند ! از جام بلند شدم گفتم :« دوست دارید دوباره یکسری بریم پیش مجسمه آرش » و این بار ، دویدیم تا آرش . 

من می خواهم کتاب « آرش » از مرجان فولادوند را برای بچه ها به کتابخانه‌ی آوا ببرم ، اگر شما از این کتاب دارید که می توانید هدیه بدهید و یا اینکه دیگر کتاب‌هایی از « آرش کمانگیر» لطفا اینجا به من خبر بدهید  تا هماهنگ شویم .

نکته : تعدادی از کتابی که خواسته بودم توسط یک دوست عزیز تهیه شد. 

 

جایگاه چیدن عکس : 

کاخ موزه سعد آباد - ۷ مرداد ۱۴۰۲ 

چیدن عکس با : تو کوچولو که با ذوق گفتی «وایسید من عکس بگیرم از شماها و آرش» 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده