۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

کودکی ام در برف

گاهی از من می پرسند چرا هیوا را می نویسی هی وا 

کوتاه ترین پاسخم این است :

« هیوا بودم ، هی وا شدم»

و پاسخی کمی بلندتر : 

وقتی یک کوچولویی به این دنیا آمد که من باشم 

تصمیم گرفتند هیوا بنامندش

نامی کردی به معنای امید و آرزو 

نامی که یادگاری اوست برای من 

و معنایی که من را به زندگی گره زد! 

این هیوا قد کشید

بزرگ شد 

و در مسیر این قدکشیدن ها 

بارها له شد 

بارها شکست 

بارها گم شد 

بارها سوخت 

آتش گرفت 

و 

دوباره زاده شد 

پیدا شد 

بال گشود

ریشه داد 

و دوباره و ...

و آن چیز که در او نقش بست این است که تنها چیزی که دائمی است خود «تغییر» است 

باور به تداوم تغییر 

از من ، من ای ساخت که به جای مقابله با

باد 

با آب

با آتش 

جزئی از آن ها بودن را بپذیریم 

بپذیرم که من محصول همین تداوم تغییرم 

دلم خواست ردپای این باور 

ردپای سقوط هایم

ردپای جاری شدن هایم 

ردپای این من ای که از من زاده شد 

جلوی چشمانم باشد 

این چنین شد 

که 

هی وا شدم 

و نقطه هایم را به باد سپردم 

که چون دانه های بکارد هرجا که خاک حاصلخیزی برای شان یافت

• 

هی وا شدم 

تا یادم باشد 

گسستن ها بخشی جدایی ناپذیر از زیست زندگی 

است 

گسستن هایی که گاهی خود را با نارفیق شدن رفیقان نشان می دهد 

گاهی با سفر کردن آن ها که بودند 

و 

گاهی با مرگ زندگان

و

گاهی با به خاک سپردن باورها 

و 

...

هی وا شدم 

تا قلابی داشته باشم برای وصل شدن به زندگی

آن گاه که نایی برای زیستن نیست

• 

حدود ده سال پیش برای اولین بار روی گل نوشتم 

هی وا 

وقتی داشتم سفالگری می کردم 

و 

هی وا 

خوب روی گل نشست ! 

گویی خاک دستم را گرفت تا یادم بدهد چطور نام ام را بنویسم ! 

جمعه ۲۹ اردیبهشت برای اولین بار یک هیوای کوچولوی ده ماهه دیدم در آغوش یک زن

و اینطور ملاقات مان رقم خورد : 

زنی صدا کرد :« هیوا اینجا را ببین » 

و من برگشتم 

و اینطوری شد که چشمان هیوا در هی وا گره خورد 

چشمان سیاه کوچولویی که کنجکاوانه دنیا را 

می کاوید 

جلو رفتم و گفتم :« من هم هی وا هستم ، از آشنایی ات خوشحالم هیوا »

و او لبخند زد 

و 

دو دندان کوچولوش همچون مرواریدی درخشید 

و 

به شیوه او به هم دست دادیم ! 

دست هیوا در هی وایی 

 

جایگاه چیدن عکس :

آلبوم خانوادگی هیوا - حیاط خانه ۱۳۶۹

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از ماریا در باد

خوشحالم برای باد 

که سر راهش 

از لابه لای گیسوان 

تو 

گذشت 

• 

وقتی آمدی و برایم از باد گفتی 

از یخ زدن هایت

از پایی که درد گرفت 

از ذوق سرشار از ملاقات ات با هوا 

با کوه 

با دشت 

تو 

خودت را نمی دیدی 

علاوه بر همه آن ها ، علاوه بر آن لانه پرنده با آن پر کوچولو توش 

علاوه بر آن سنگ اعجاب انگیز 

علاوه بر همه عکس ها و حالی که برای من از خودت آوردی

ماریا جانم

• 

آن روز انعکاس شور وزیدن باد با تو در چشمانت بود

با همه دردی که حضور داشت از غم 

از ترس 

از نمی دانم های مان 

تو خودت را نمی دیدی

چشمانت آشیانه باد بود

و 

من چه حظی بردم

ای دوست

جایگاه چیدن عکس : 

چند هفته پیش دیدم ماریا استوری کرده این عکس گفتم من این عکس می خواهم - اردیبهشت ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپایی از یک دزدی

شما جایی در تحصیل تان یادتان هست که در کتاب درسی تان از این گفته باشد که می توان دست یک بز را گرفت ؟ 

شما چیزی در کتاب درسی تان از کیفیت همراهی بز و انسان خوانده اید ؟

شما در کتاب درسی تان چقدر صدای بز ، صدای زنگوله شنیدید؟ 

شما در کتاب درسی تان چقدر با هم وطنانی آشنا شدید که زندگی شان بر پایه کوچ و در همدستی با بزها و گله های گوسفند می گذرد ؟ 

کتاب درسی شما چقدر توانست سختی و اعجاب انگیزی گذشتن از رودهای خروشان را در همراهی انسان و بزهای شأن نشان بدهد؟ 

من در هیچ جای کتاب درسی ام ندیدم زنی را با دامن های چین چین اش با حلقه ای در انگشتانش که چوب دستی را در دست گرفته و با دست دیگر محکم دست بزش را در دست دارد ! 

چرا از من چنین صحنه های دریغ شد ! 

در صورتی که این تصویر برای سال ۱۳۶۷ است سالی که من هنوز پنج سال داشتم و قرار بود به مدرسه بروم تا خودم ، سرزمینم ، مردمانم ، دنیا را بشناسم !

چطور یک سیستم آموزش پرورش رسمی که محتوای اش را برای کل یک سرزمین یکسان دیکته می کند ! هم وطنان من ، دوستان من را از لابه لای صفحات کتاب درسی مان ربود ؟

چطور به خود چنین اجازه ای دادند ؟ 

ردپای چنین دزدی هایی بسیار است دوستان ، بسیار ! 

شاید به خاطر اینکه اجازه دادیم چنین ما را از ما بدزدند باشد که اینچنین با خود با ما بیگانه گشته ایم ! 

من دلم می خواهد برای برگرداندن این اموال دزدی به سفره آموزش کودکان مان تلاش کنم 

هر چند اگر در حد لقمه نانی باشد 

هر چند اگر جرعه ای باشد از دریایی که خشک کردند ، آن ها که نخواستند ببینند، آن ها که قبول کردند بدزدند ما را از ما 

• 

---------------------------------------------

جایگاه چیدن عکس : 

فیلم مستند «ایل راه تاراز » - کارگردانی از فرهاد ورهرام

---------------------------------------------

#ردپا

#ایل

#ایل_بختیاری

#ایل_راه_تاراز

#تاراز

#مستند

#فرهاد_ورهرام

#نقد_آموزش_و_پرورش_رسمی

#نقد_کتاب_درسی

#آموختن_باکیفیت_حق_ماست

#تفکر_انتقادی

#زن_زندگی_آزادی

#ایران

#امید

#documentry

#education

#criticalthinking

#lifelonglearning

#persian

#iran

#wifelifefreedom

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

چرا در قفس هیچ‌کسی، کرکس نیست ؟

 

جلسه سوم از کلاس مبانی خلاقیت ایرانی برای جهان آینده ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲


دیر رسیدم به کلاس و وقتی وارد شدم حال و هوای این پرسش جاری بود : چرا هلال حاصل خیز، حاصلخیز شد ؟
در پاسخ به این پرسش بهنام مواردی را روی پرده نشان داد که آن طور که من فهمیدم دلایل مطرح شده دلایلی بود که از جانب ساکنانی که کار اهلی کردن را انجام داده اند مطرح نشده بود و اگر درست متوجه شده باشم گویی بخش مهمی از این جلسه از کلاس ، بحث سر این بود که این پاسخ ها به قول بهنام سلبی هستند و لازم است ما خودمان به عنوان ساکنین این منطقه پاسخی برای این پرسش پیدا کنیم.
از کلیدواژه های این جلسه دوره نوسنگی و نوسنگی جدید بود که ترجیح می دهم چیزی ازش ننویسم و برم کمی درباره تعریف این دوره ها که همیشه من راگیج می کند , بیشتر بخوانم !
در جریان ِ پرسش مطرح شده،  بهنام به این موضوع اشاره کرد که این فرض فراگیر که تمامی رویدادهای کلیدی پیش از تاریخ بنیاد اقتصادی دارد ، در واقع یک فرافکنی ذهنیت مادی گرایانه معاصر غربی بر گذشته است و بی نهایت غیر علمی است در حقیقت این فرض برآمده ازطبع شکارگرانه است .
حالا اینکه طبع شکارگر چیست و یا طبع پرستار چیست و یا طبع های دیگر هم داریم یا نه ! هنوز درس مان نرسیده ! من یک کوچولو چیزکی درباره اش می دانم و فعلا انتخابم در این یادداشت درباره اش سکوت است !

در جریان همین پرسش، پرسش دیگری از جنس مرغ و تخم مرغی در من ایجاد شد و آن اینکه : اقلیم فرد را اهلی کرده است و قصه آغاز شده یا فرد اقلیم را اهلی کرده است ؟
و پرسش دیگر برایم این بود که معنی اقتصاد در آن دوره از تاریخ چه بوده است ؟
بهشتی به این اشاره کرد که از دید شکارگر به طور کلی منابع زیستی بالفعل است و این بالفعل بودن است که زیست را ممکن بود و در جایی که چنین فعلیتی وجود ندارد از دید شکارگر اصولا نباید زیستی وجود داشته باشد و در ادامه به شعری از مایکوفسکی اشاره کرد که اسبی شتری را دید و گفت تو عجب اسب بدقواره ای هستی !
تاکید بهشتی بر این موضوع بود که اینکه از زاویه چه کسی به این موضوع منظورش به این پرسش که چرا هلال حاصل خیز، حاصلخیز شد نگاه می کنیم مهم است.
در ادامه به این اشاره کرد که ما از دید شکارگر عادت کرده ایم به موضوع نگاه کنیم و برای همین موضوع را درک نمی کنیم و آن طور که من فهمیدم درک نمی کنیم  چون زیست اینجا طبع دیگری داشته است چیزی غیر شکارگر !
به نظر من تا اینجا اتفاق جالبی که در حال رخ دادن در کلاس بود گویی در این راستا بود که انگار دستگاه مختصات های مان را با هم تنظیم کنیم اینکه جایگاه مان را برای تحلیل و  پیدا کردن پاسخ لازم است بیابیم
که به نظر من تاکید به جایی است !
در ادامه برای اینکه ردپایی پیدا کنیم تا بفهمیم  این اهلی شدن و حاصلخیزی چگونه روی داده است بهنام به بررسی مشترکات بین موارد اهلی شده پرداخت ، همان اهلی هایی که در جلسه پیش به آن ها پرداخته بود  البته من اینجا گیج شدم که این فهرست از مشترکات را هم نگاه شکارگر ارئه  داده است یا نه !؟ همه این فهرست ها روی پرده به نمایش در می آمد که خب من ترجیح می دادم گوش بدهم و فکر کنم تا از روی آن ها یادداشت بردارم چون حدس می زنم در منابع موجود پیدا شو.د
اگر اشتباه نکنم یک جایی بهنام گفت که این اشتراکاتی که فهرست شده اند بر مبنای این اداعا است که طبع شکارگر مدعی است که تحولات در هلال حاصلخیز ناآگاهانه اتفاق افتاده است در صورتی که بهشتی و تیم معلمین کلاس بر این باور هستند که اینطور نبوده بلکه از روی آگاهی اتفاق افتاده است.
حالا اینکه این آگاهی چیست و ناآگاهی دربرابر آن چیست لازم است صبر کنیم درس مان برسد .
در جریان پرسش هایی که ذهن من و هم کلاسی هایی هایم را درگیر کرده بود پرسش و پاسخ هایی رد و بدل شد و در این جریان بهشتی عبارتی گفت که به نظرم جذاب بود و آن اینکه خلاقیت یعنی توضیح آنچه که وجود ندارد آن هم در یک روشنایی که خیال پدید می آورد .
در ادامه بهشتی گفت اینکه کار اهلی شدن مفرغ در زاگرس اتفاق افتاده نشان از خلاقیت مردم این منطقه دارد , مفرغ از اینجا بعد از اهلی شدن به چین رفته است .
بهشتی به این اشاره کرد که هلال حاصلخیز R&D دنیاست ! که تاکید داشت اتفاقی نیست و از طرفی گفت که خطا وجود نداشته است !
من کلا با این تاکید بر بی خطا بودن که در این کلاس می شنوم مساله دارم یا بهتر است بگویم درک نمی کنم ! چطور نه اتفاقی بوده و نه خطا داشته است ! راستش من هنوز درباره شواهد بدون خطا بودن در مسیر اهلی کردن ها, توجیه نشدم !
شاید نگاه دیگری این دوستان به مفهوم خطا دارند که من درک نکرده ام !
ذهنم رفت پی اینکه چطور از دیدگاه تکاملی خود شکل گیری انسان بر اساس خطاهای ژنتیکی روی داده است !از طرف معلمین یک تقابل دربرابر خطا می بینم در صورتی که به نظر من خود خطا و اشتباه از شالوده های رشد است !
همچنین در راستای ارتباط خلق و خیال پردازی این سوال به ذهنم رسید که آیا برای خدا صفت خیال پرداز وجود دارد ؟
همچنین این پرسش در ذهنم شکل گرفت که : خلاقیت از اهلی شدن برآمده یا اهلی کردن امری خلاقانه است ؟!
از انسی که شکل می گیرد خلاقیت به دنیا می آید یا ما خلاقانه مانوس شده ایم ؟!
در ادامه بهنام از حرکت موزاییکی صحبت کرد که من الان که به دست نوشته هایم نگاه می کنم چیز زیادی سردرنیاوردم !
در ادامه بهنام گفت : اینکه چه استفاده ای از حیوان می بریم مثلا پشم گوسفند برای بافتن شبیه نسبت کاه گندم است به دانه گندم ! تاکید کرد که اهلی کردن ورای کاربرد است !
اعتراف می کنم که از شنیدن چنین زاویه نگاهی ذوق کردم، یاد نگاه کاربردگرایی افتادم که در موضوع آموزش وجود دارد و من با آن مساله دارم ! یا این پرسش که برای خیلی از آدم ها وجود دارد که شعر به چه کاری می آید ! یا این نگاه که بازی کردن وقت تلف کردن است ! یا اینکه درخت حتما باید میوه داشته باشد که ارزش نگه داری داشته باشد ! همیشه با چنین نگاه هایی مساله داشتم و حسم این بوده که کاربرد یک چیز همانند سایه ای از یک چیز است تازه بسته به اینکه نور از کدام سمت بتابد و فاصله اش کجا باشد , این کاربرد رخ متفاوتی نشان خواهد داد اینکه ما صرفا سرگرم سایه ها باشیم به خیال اینکه کاربرد یک چیز را یافته ایم چه بسا ما را از چیزی بزرگتر که درک خود آن چیز است دور می کند !
از طرفی دیگر به نظر من آدمی لازم است حداقل در دوره ای از زندگی اش در فضای امن خارج از این دنیای کاربردگرا که شاید از جمله محصولات اش چنین شتاب زدگی و رنج است , زیست داشته باشد و شاید به خاطر همین است که لازم است در دوران کودکی حداقل به کودکان اجازه بدهیم ولنگارانه در طبیعت زیست کنند  قبل از اینکه خیلی دیر شود و مجبور باشند برای هر دقیقه از زیست شان دلیل و کاربردی ارائه دهند ! به نظر من در صورتی که فرصت زیست بی کاربرد را نداشته باشیم همیشه آدم هایی خسته هستیم آدم هایی رنجور ! چرا که فراموش می کنیم همین بودن , به خودی خود شگفت انگیز است !
بهنام بعد از اینکه به اهلی کردن ورای به کاربستن اشاره کرد برای توضیح نظرش سوار بر اسب شد نه اینکه در کلاس اسب داشته باشیم که نداشتیم و حیف چون به نظرم با ردپایی که از اسب بهنام در کلاس گذاشت بهتر بود این جلسه بین اسب ها برگزار می شد .
بهنام بین رام کردن و اهلی کردن اسب تفاوت قائل شد و نقل قول کرد که : « کسی که اسب را نشناسد باید او را از نادانان دانست »
در ادامه نیز به خاطرات فردی به نام لیتن در دوره احمد شاه قاجار و ارتباط اش با اسب اشاره کرد که خب بهتر است بروم خودم خاطره را بخوانم چون بیشتر داشتم گوش می دادم و چیزی ازش ننوشته ام

یکی از پرسش هایی که در جریان حرف زدن از اسب در من شکل گرفته بود این بود که ایران در این گفتگوها کجاست ؟ چون همه جای ایران که چنین احساسی به اسب امکان پذیر نبوده با توجه به اقلیم چون اساسا اسب شرایط زیست را در آنجا نداشته است ! چون بهنام در حرف هایش به ارتباط ایرانی با اسب می گفت و من این ایرانی را نمی شناختم ! یعنی از ویژگی های ایرانی اسب دوست داشتن است !

مثلا جایی بهنام گفت که در ایران گاری را به اسب نمی بستند ! در تمام این حرف ها برای من مفهوم ایران گم بود ! و در ادامه این گاری نبستن به اسب را چیزی از جنس احترام و مانوس بودن با اسب برشمرد .

در جریان تفسیر چنین ارتباط هایی داشتم به این فکر می کردم که در دنیای امروز بسیاری از آدم ها حتی در ارتباط های دوستانه شان بر مبنای بهره جویی تعامل دارند یاد ماجراهایی از دوستانم افتادم که از یک جایی با توجه به انتظارات شان فهمیدم منظورشان این بوده که مشروط با من دوست باشند و آن روزها چقدر دلم شکست !

از یادآوری یکسری بغض هایم که خارج شدم ، شنیدم که بهنام از ردپای اسب در نام ها می گوید مانند گرشاسپ ، سیاوش و کلی نام دیگر و در آن میان شنیدم که بیوراسب را به ضحاک نسبت داد و بسیار کنجکاو شدم با توجه به سوالاتم درباره ضحاک ، بیشتر در این باره بدانم !

درباره سیاوش به نکته ای اشاره شد که بسیار برایم جالب بود ، گویی جلوی چشمانم بود ولی ندیده بودم ، بهنام گفت سیاوش تنها از آتش نگذشت بلکه با اسب اش گذشت ! و این اسب بود که او را از آتش رد کرد ! برایم جالب بود که تا حالا به این نکته به این همراهی برای گذشتن از آتش توجه نکرده بودم !

همچنین بهنام به پگاسوس، اسب بالدار، به عنوان یک مفهوم اسطوره ای ایرانی اشاره کرد و نه یونانی ! و من کلی از حضور اسب بالدار در کلاس خوشحال شدم ، چرا که در این روزها در دفتر اژدهاهادوستان ارتباط جدیدی بین یکسری از رفقا در حال شکل گیری است و یکی از آن ها اسب بالدار است !

همچنین از این گفته شد که رخش برای رستم یک عزیز است و از نظر ایرانی ها اسب دل دارد و می تواند همدلی کند . همچنین از نجابت اسب گفت و گفت این نجابت از آن یابو یا گاو نیست !

دچار یک حس دوگانه بودم از چیزهایی که می شنیدم از طرفی برای آدمب و اسب در این روایت خوشحال بودم و اینچنین ارتباطی به من حس خوشایندی می داد از طرفی خیلی با این همه تاکید بر جایگاه دادن کلا همدل نیستم راستش یاد این شعر سهراب افتادم که : من نمی دانم چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است ! کبوتر زیباست ! و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست ! برای من همه این نمی دانم های شاعر نقدی است به چنین طبقه بندی هایی که من هم خیلی با آن همراه نیستم من شخصا با یک ماهی قرمز کوچولو چنان انسی را تجربه کرده ام که هنوز که یاد مرگش می افتم دلم برایش ریش می شود ! از طرفی به نظر من خود این نوع جدا کردن ها شاید با اصل انس گرفتن در تضاد باشد !

بهنام در جایی اشاره به این کرد که انسان سراغ اهلی کردن مار نرفته یا اهلی کردن یوزپلنگ ! و از نظر من این پرسش می تواند وجود داشته باشد از کجا معلوم ! همین الان ما روی بسیاری از نقوش قدیمی سفالی و بافت نقش مارها را داریم و اگر موضوع را انس گرفتن بدانیم شاید ما در آرزوی ساخت رابطه با مارها بوده ایم حتی برایش خیال پردازی کرده ایم ، نتوانستیم در دستان مان آن ها را رام کنیم ولی ردپای این انس در خیال  را روی دست ساخته های مان گذاشته ایم . به ویژه مار با ویژگی های شگفت انگیزش که پوست می اندازد و دوباره از خود زاده می شود من شخصا فکر نمی کنم معنی انس لزوما به این معنی باشد که ما چه چیز را در عالم واقع اهلی کرده ایم یا اهلی اش شده ایم ! بلکه این انس در دنیای خیال سرزمین به مراتب وسیع تری دارد !

من خودم به شخصه ، یکی از آرزوهایم سوار شدن بر اژدها است ! حتی خواب اش را هم می بینم ، انیمیشن اژدهاسواری می تواند اشک من را از ذوق دربیاورد ! شگفت انگیز است دوستی با مار، اژدها، با حیوانات به ظاهر درنده خو و دنیای امن این انس گرفتن ها خیلی وقت ها خیال است همانند کودکان !

اینجا به این اشاره شد که بسته نشدن اسب به گاری خود نشانه احترام و انس است ، با همین منطق می توان فکر کرد من که پرنده ای را درقفس کنار خودم نگه نمی دارم با وجود اینکه بسیار پرنده ها را دوست دارم نشان از احترام من به آزادی او و انس من با اوست ! یا اینکه اگر یوزپلنگ کنار آدم ها چون سگ و گربه نیست ، شاید چون انسان آن موقع این شعور را داشته که این حیوان در اسارت می میرد و برای احترام به حیاتش اجازه داده که او آزاد زندگی کند نه اینکه آن را دست آموز خود کند ! چه بسا در زندگی آدم ها نیز با وجود انس بین مادر و کودک ، مادری که اجازه ندهد کودکش آزادانه زیست داشته باشد با همه خطرات اش ، و او را همیشه کنار خود نگهدارد نشان دهنده انس و احترام به کودک اش نیست ، انس برای بالیدن نیازمند رهایی است ! چه بسا اگر خدایی باشد که انسانی را خلق کرده ، آن را در مسیر این انس آزاد رها کرده است وگرنه که آن را نزد خویش در بهشتش نگه می داشت و اگر رها کرده نه به این معنی که انسی نیست بلکه راه مانوس شدن از آزادی می گذرد .

آن چیز که در دو سه پاراگراف بالا نوشتم حین تایپ کردن یادداشت هایم صورت گرفت نه اینکه فکر کنید سر کلاس این همه داشتم فکر می کردم ! سر کلاس فقط نوشتم با این خوانش از ارتباط انسان و اسب همدل نیستم تا یادم باشد اینجا بنویسم و بعد از اینکه این را نوشتم ، شنیدم که بهشتی گفت همه چیز در محیط مستعد برای اینکه از بالقوه به بالفعل تبدیل شود ، صبوری می خواهد و برای من که واژه صبوری به یک کلمه جادویی در زندگی ام تبدیل شده ! شنیدن این حرف دلنشین بود .

در ادامه بهشتی از کلمه درهم‌سرشتگی استفاده کرد و گفت در محیط مستعد ما زمینه درهم‌سرشتگی ایجاد می کنیم با تعارف ، با قرمه سبزی اینجا بود که فهمیدم باید این کلمه چیز خوشمزه ای باشد !

بهشتی اشاره کرد در بازی چوگان ، ما شاهد درهمسرشتگی انسان و اسب هستیم و گویی چوگان شعر این در هم تنیده شدن است ! به نظر من همین چیزی هم که بهشتی گفت خودش یک شعر است و برای من بسیار دلنشین بود !

بهشتی اشاره کرد که در این ارتباط ، خود بازی اصل است و نه اینکه قرار است کاربردی داشته باشد و برای من نکته بسیار مهمی در این عبارت نهفته است ، خود ارزش نهادن به بازی ، بازی به عنوان بستری برای در لحظه بودن ، برای در همتنیدگی ، برای بافتن خودمان به زمینه و یکی شدن .

 

این جلسه کلاس که تمام شد من برای چهلمین بار در زندگی به دنیا آمدم و او با شاخه گل سرخ به استقبال این تولد آمد و شاخه گل سرخ از دوست متولد شده دیگری دعوت کرد و اینچنین ورود به دهه پنج زندگی مان را در کنار یکدیگر جشن گرفتیم  .

 

 

 

 

 

 

 

نوشته از : هی وا

منبع : از حضور در جلسه دوم از دوره مبانی خلاقیت ایرانی برای آینده جهان

تاریخ تنظیم نوشته : 11  اردی بهشت ۱۴۰۲

محل تنظیم : آشیانه ما در تهران

 

پی نوشت : از عزیزانی که این متن را می خوانند خواهش می کنم نظر و یا تصحیحات که به نظر شان لازم است  را با من در میان بگذارند.

چند راه برای این تبادل وجود دارد :

 وبلاگ من :

https://heevaeducation.blog.ir/

ایمیل  :

Heeva.Alizadeh@gmail.com

  اینستاگرام  ردپا :

   @Rade.paaaa

۰ نظر
هیوا علیزاده

برای سفره سی دل

دعوت به یک ماموریت  از طرف دفتر اژدهاهادوستان به مناسبت روز عشق ، به روایت تصویر !

و

سرانجام !

 

افراد در گروه های سنی مختلف می توانند میهمان این سفره ها باشند که برای اطلاع از زمان و شرایط سفره مانند گروه سنی و هزینه ها ، لازم است عضو کانال تلگرامی اختصاصی دفتر باشند و برای این کار هم نیاز است که ابتدا فرم مورد نیاز برای پیوستن به کانال را تکمیل کنند که برای این کار کافی است روی لینک زیر کلیک کنید : 

 

فرم اطلاعات شما برای پیوستن به کانال تلگرامی دفتر

۰ نظر
هیوا علیزاده

از دم نکشیدن های مان

 

در حال گشتن برای متنی هستم که نوشته بودم ! هنوز پیدا نکردم !

۰ نظر
هیوا علیزاده

آنک ناپیداست هرگز گم مباد !

امروز ۲۸ فروردین ۱۴۰۲  جلسه دوم از دوره مبانی خلاقیت ایرانی برای جهان آینده است. امروز قبل از حضور معلمین سر کلاس حاضر بودم که خب خودش اتفاقی است !

در ابتدای کلاس تعدادی پرسش و پاسخ صورت گرفت از جمله از طرف یکی از هم کلاسی های که این جلسه هم مانند جلسه پیش کنارش نشسته بودم ، و من هنوز هم که دارم یادداشت هایم را اینجا مرتب می کنم ، نام اش را نمی دانم ! چرا واقعا !؟ البته می دانم که معمار است ! یک جایی از این پرسش و پاسخ با معلم ها، اتفاق جالبی افتاد و آن اینکه جناب هم کلاسی یکدفعه با لهجه اصفهانی شروع کردند به حرف زدن و گفت ما اصفهانی ها بین خودمان اصفهانی حرف می زنیم گویی یک دکمه می خورد و کانال اصفهانی می شود! جدا از اینکه چه می گفت احساس لذت بخشی بود اینکه لهجه دیگر در کنارم سر یک کلاس زیست می کرد و به این فکر کردم چقدر حیف که در تمام سال های تحصیل مان فرصت شنیدن حتی لهجه های یکدیگر را به ما ندادند چه دردناک که سفره شناخت این همه گوناگونی زبان و لهجه و گویش بین ما سر کلاس های مدرسه و دانشگاه های مان پهن نشد !

در این افکار بودم که روی پرده  آمد : « هلال حاصل خیز »

قبل از توجه به نقشه آن چیز که در ذهن من شکل گرفت ارتباط بین کلمه هلال و حاصلخیزی بود ! ارتباطی که من را به ماه عزیزم وصل می کرد و برایم دلچسب بود حضور هلالی از ماه در عنوان یک رخداد تاریخی که حاصلخیزی به همراه داشته است !

اینطور که من از نقشه متوجه شدم بخشی از هلال در غرب مرزهای سیاسی ایران امروز قرار می گیرد. تریبون در این جلسه در دست الناز بود و او گفت که این رخداد یعنی رخداد هلال حاصل خیز مربوط به ۷۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است و اینجاست که اولین نشانه های یکجانشینی پیدا شده است و پرسش مهم این است که چرا در این منطقه شکل گرفته است ؟

الناز این ها را می گفت و پرسش ها در ذهن من با هم به گفتگو نشسته بوده اند :

الان این هلال چه ربطی پیدا می کند به پرسش پیش آمده درباره خلاقیت که توشه از جلسه پیش مان شد ؟ جغرافیایی که در این نقشه نشان داده می شود ایران محسوب می شود ؟ آیا خلاقیت ایرانی یعنی آن چیز که در غرب ایران پایه گذاری شده است ؟ ..

تلاش کردم که پرسش های ذهنی ام را به سکوت دعوت کنم تا اجازه بدهند من حرف معلم ها را بشنوم !

که شنیدم بهشتی می گوید گویی از همین تاریخ است که قصبه ها شکل می گیرند و تاکیدش روی این بود که از اینجاست که به جای اینکه همه مردم روستا به یک کار و حرفه مشغول باشند ، کارها تخصصی می شود و آن طور که من از تاکیدهای بهشتی متوجه شدم این تغییر مهمی است که البته خیلی دوست دارم بدانم از چه منظری و چرا این تغییر مهم است ؟

در حوالی همین حرف ها بود که بهشتی به این اشاره کرد که یکجانشینی که به وجود می آید ذخیره کردن غذا و اهلی کردن گیاه را به همراه دارد .

البته من نمی دانم این یکجانشین شدن آدم ها آن ها را به اهلی کردن گیاه سوق داده است و یا اهلی کردن گیاهان برای شان انگیزه ای در یکجانشینی ساخته است ؟!

همنیجا ها بود که بهنام آمد و تریبون الناز تحویل ایشان داده شد . بهشتی از این گفت که این یکجانشینی ها منجر به شکل گیری شهرها و در نتیجه آن تمدن شدن است و وقتی من از چیستی تمدن پرسیدم گفت تمدن جایی است که شهر شکل گرفته است ، یا بهتر بگویم من اینطور از حرفش برداشت کردم و البته مغزم با کلی سوال کادو پیچ شد ؟! اینکه یعنی اقوام کوچ نشین تمدن نداشتند ؟ رابطه بین تمدن و فرهنگ چیست ؟ این عبارت که می گویند مثلا « از تمدن به دور است » یعنی زندگی شهری نمی داند ؟ آیا معنای تمدن در گذر زمان و با تغییر شهرها تغییر کرده است ؟

در این حال و احوال پر سروصدای ذهنی شنیدم که بهشتی نام چند شهر که به گفته ایشان قدیمی ترین شهرها هستند را به زبان آورد مانند شهر اور، تپه سیلک و شهرهای دیگر که یادم نیست ! می پرسم و در پی نوشت اضافه خواهم کرد .

نمی دانم چه شد که سر از خلیج فارس درآوردیم و نکات جالبی برای من مطرح شد. بهشتی گفت که خلیج فارس دره ای بوده است که حدود ۱۷۰۰۰ سال پیش، بعد از آب شدن یخچال های ناشی از یخبندان که باعث شده بود قطب شمال تا توچال امروز پیش بیاید ! در اثر سرریز شدن این آب ها به اخل این دره شکل گرفته است و این فرآیند تا ۶۰۰۰ سال قبل هم گویی ادامه داشته است و مرزهای امروزی در دوره ساسانی شکل می گیرد.

بعد از این صحبت ها بود فکر کنم که بهنام به موضوع انقلاب های تاریخ بشر پرداخت و به انقلاب کشاورزی به عنوان اولین انقلاب اشاره کرد ، انقلابی که بر مبنای تغذیه از محل است .

از اینجا بود که بهنام به موارد اهلی کردن اشاره کرد که بماند خود این عبارت اهلی کردن بسیار جای گفتگو دارد و همینطور که بهنام موارد را بر می شمرد مانند اهلی کردن گندم در ۸۵۰۰ تا ۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد یا اهلی کردن نخود به عنوان یک منبع پروتئین از حدود  ۸۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح که گویی در جنوب ترکیه و شمال سوریه روی داده است ، در جریان همین برشمردن ها این سوال در من پررنگ می شد که پل ارتباطی این جلسه با جلسه قبل چیست ؟ ارتباط بین اهلی کردن و خلاقیت چیست ؟ و بالاخره دست بلند کردم تا از گره های ذهنی ام بگوید و در پاسخ بهشتی گفت وقتی یکجانشینی اتفاق افتاده است خلق و خلاقیت روی داده است قبل از آن خلاقیت نبوده است . این را که گفت من سنگینی شاخ هایم را روی سرم حس کردم و پرسیدم چطور همچین چیزی ممکن است ! خب قبل از این هم بشر خلاقانه برای شکارکردن هایش ابزار ساخته است و بهشتی گفت آن موقع بشر چیزی را که می دیده با ابزاری به تصاحب در می اورده است نه اینکه چیزی که نمی بیند را خلق کرده باشد ! این را که گفت صدای خوردن رعد و برق به شاخ هایم و پودر شدن شان را شنیدم و یکدفعه نظری در من شکل گرفت و گفتم : گویی آن چیز که منظور شما از خلاقیت است چیزی است از جنس از خود زادن ، چیزی است که زاییده می شود ، چیزی که قبل از آن وجود نداشته است و بهشتی گفت : احسنت و از شما چه پنهان احسنت استاد خوب جوری به دلم نشست !

و خب مغزم در سکوت ادامه داد : گویی هلال حاصلخیزی جای بوده که نطفه ای شکل گرفته است ، گویی رحم باروری اینجا وجود داشته است و دیگر درک می کنید چه زیبا برای من ارتباط گرفت با ماه دلبندم ! کمی در درون قوربون صدقه ماه و مفهوم باروری و مغزم رفتم و کمی که آرام شدم شنیدم که بهشتی می گوید .

معماها اینجا در هلال حاصل خیزی حل و فصل شده است یعنی اینجا بوده که گندم اهلی شده ، گل اهلی شده و سفال شکل گرفته ، مفرغ به وجود آمده و .. و سپس از اینجا به جاهای دیگر رفته و توسعه پیدا کرده است .

اینجا سوال دیگری در من شکل گرفت : اینکه خود این ارتباط ها با جاهای دیگر چقدر در توانایی اهل کردن تاثیر گذار بوده است ؟

همینجاها بود که بهنام از تریبون خود به انقلاب دوم بشر که گویی دامپروری است اشاره کرد از اهلی کردن سگ گفت که گویی اولین حیوانی است که اهلی می شود و در ادامه جایی از اهلی شدن بز گفت که حدود ۸۵۰۰ سال قبل از میلاد روی می دهد و توضیح داد که در گله بزها ، بزی وجود دارد که راهنمای بزهای دیگر است و چوپان ، کسی است که جای آن بز راهنما را گرفته است و اینچنین ارتباط داد به قصه های پیامبران و چوپانی کردن. برایم زاویه نگاه قابل تاملی ساخت درباره چوپان و اینکه درباره گله بزها بیشتر بدانم ، بز این موجود دوست داشتنی !

در ادامه به اهلی کردن گوسفند و گاو و همچنین اسب اشاره شد که البته گفت درباره اسب نظرهای متفاوتی است از جمله اینکه میگویند اسب حدود ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد در خراسان اهلی شده و یا در استپ های پونتیک که بهنام گفت در این زمینه در جلسات بعد توضیح بیشتری ارائه می دهد.

همینطور که بیشتر و بیشتر از اهلی کردن حرف زده می شد ، پرسشی که در ذهن من در خط مقدم قرار می گرفت ، چیستی خود این اهلی کردن بود ! در ذهنم گفتگوی شازده کوچولو و روباه را می شنیدم که می گفت :

شازده کوچولو همینطوری میرفت و میرفت و میرفت که....

- سر و کله ی روباه پیدا میشود، می گوید: «سلام»

- شازده کوچولو می پرسد :«تو کی هستی ؟ عجب خوشگلی! بیا با هم بازی کنیم، نمیدونی چقدر دلم گرفته.

- روباه میگوید: من نمیتونم با تو بازی کنم، آخه هنوز اهلی نشدم.»

- شازده کوچولو می گوید: «آهااااان! معذرت میخوام ، اهلی کردن یعنی چی؟»

- روباه می گوید: «یعنی یک کار فراموش شده. یعنی دلبسته کردن.»

- «دلبسته کردن؟»

- «بله، دلبسته کردن، تو فعلا برای من یک پسر کوچولو هستی، مثل صدها پسرکوچولوی دیگه ،نه من به تو نیازی دارم، نه تو به من، اما اگه من و اهلی کنی، اون وقته که هر دو به هم احتیاج پیدا میکنیم.
تو برای یگانه موجود عالم می شوی و من برای تو.»

- روباه می گوید: «تو سیاره ی تو شکارچی هم هست؟»

- «نه»

- «چه خوب!  مرغ و جوجه چطور؟»

- «نه»

- روباه آهی می کشد و می گوید: چه بد! همیشه یک جای کار لنگه! زندگی من خیلی یکنواخت شده، من مرغ ها رو شکار می کنم، آدمها هم منو ،اینجوریه که حوصله ام به کلی سر رفته.
اما اگه تو منو اهلی کنی، درست مث اینه که زندگی من و چراغون کرده باشی.
اون
 وقت من با صدای پایی آشنا می شم که با تمام صداهای پای دیگه فرق داره.......با صدای پای بقیه فرار می کنم ، اما صدای پای تو مث یک نغمه ی دل آویز میمونه»

- روباه مدت درازی به شازده کوچولو نگاه می کند و دست آخر می گوید: «خُب تو میتونی منو اهلی کنی»

- شازده کوچولو می گوید: «دلم که میخوااااد ، خیلی هم زیاد، منتها زیاد وقت ندارم، باید برم و برای خودم دوست پیدا کنم و  از خیلی چیزا سر در بیارم»

- روباه میگوید :« تو فقط از چیزی می توانی سر در بیاری که اهلیش کرده باشی، آدمها هرچی بخوان میتونن از فروشگاه بخرن، منتها چون فروشگاهی نیست که بتونن از آن دوست بخرن، آدمها بی دوست موندن.»
 - روباه میگوید:

  «حال تو اگر دوست می خواهی ، مرا اهلی کن»

 

اعتراف می کنم سر کلاس گوشی ام را درآوردم و در بین اعداد و ارقامی که داشت از زمان و محل اهلی شدن ها در کلاس گفته می شد ، کمی با روباه و شازده کوچولو خلوت کردم و دلم سبک شد !

آیا این اهلی کردنی که بهشتی و دوستان می گویند ، از این نوع اهلی کردن نیست که روباه می گوید ؟! من در بیان این دوستان چیزی از جنس دوستی با موجودات می بینم ، چیزی از جنس رابطه عاطفی با طبیعت و به نظر خودم چیزی از این جنس است ، همچنین این سوال برای من شکل گرفته بود که درباره سرخ پوستان چطور ؟ آیا چنین اهلی کردنی که در حرف های بهشتی هست ردپایی از آن در جامعه سرخ پوستی هم بوده است ؟ آنجا هم به واسطه چنین اهلی کردنی خلاقیت شکل گرفته است ؟ البته یک سوال این است که خلاقیت اهلی کردن را به بار آورده یا بالعکس ! یا چیزی در همتنیده است که  اولی و دومی ندارد ؟!

با التماس جلوی کار کردن مغزم را گرفتم تا حرف های بهنام را بشنوم ، آنجایی وصل شدم که درباره دوغینه داشت می گفت ، اینکه دوغینه را جای لبنیات به کار می برد ، اینکه گفت در دوره هخامنشی به شیر می گفتند دوغ و من یاد این خاطره که مادر و پدرم تعریف می کردند افتادم که زمان جنگ بوده و شیرخشک پیدا نمی شده و می خواستند به من شیر بدهند تا گریه هایم ساکت شود دست به کار می شوند و دوغ درست می کنند و من هم با لذت گویی می خورم ! بله من کلا به نظرم دوغ ، شیر است ! و جالب که کلا شیر خوردن دوست ندارم ولی دوغ می خورم ! بگذریم از ذائقه غذایی من ! بهنام گفت حتی کلمه دختر هم ریشه در همین دوغ دارد ، گویی دختر باکره کسی بوده که دوغ می دوشیده است و در همین راستا بود که بهنام دعوت کرد به فکردن به حضور کلمه شیر در جاهای مختلف ، مانند شیر آب ، شیر جنگل .

یکی از هم کلاسی ها پرسید : آدمی که برای اولین بار از گاو شیر دوشیده پیش خودش چی گفته که این کار انجام داده ؟ من چیزی بلند نگفتم ولی به نظرم خیلی طبیعی آمد که وقتی بشر تجربه این را دارد که کودکش از پستان زن شیر می خورد و از طرفی می بیند که گوساله هم از پستان مادرش شیر می خورد ، به این برسد که آن شیر را امتحان کند !

در ادامه این گفتگوها و سوالاتی که شکل گرفته بود ، بهشتی به این نکته تاکید کرد که این رخداد هلال حاصل خیز که اهلی شدن را با خود به همراه داشته است ، جالب است که در جلگه های چین و نیل و هند روی نداده است با اینکه بسیار برای کشاورزی حاصل خیز بوده اند ! من اینطور فهمیدم که این عجیب است که چرا هلال حاصلخیز در منطقه به ظاهر خشنی روی داده است !

و فکر کردن به این شگفت بودن ها برای من یادآور اشعاری از مولاناست :

دانه چون اندر زمین پنهان شود                سر او سرسبزی بستان شود

یا جایی دیگر که  می گوید :  آنک ناپیداست، هرگز گم مباد !

بسیار دلم خواست دوباره مثنوی خواندن را شروع کنم ! چه کیفی داشت سر زمین کشاورزی شاهد رشد جوانه ها بودم و مثنوی می نوشیدم ! از این احوالات من هم بگذریم !

بهشتی به این اشاره کرد که گندم در این هلال حاصلخیز اهلی شده چون اگر جای دیگر بود کروموزومش فرق می کرد در صورتی که اینطور نیست و برای من جالب است که چطور پیشرفت علم و تکنولوژی دارد به ما کمک می کند که به کیستی خود نزدیک تر شویم ! از درون این صفر و یک ها ، از بین این همه سیم و پلاستیک به کشف حقیقت شاعرانگی رسیدن ، موضوع را تازه برای من جذاب تر هم می کند . گویی برای رسیدن به درک اینکه کیسیتم این همه خراب کاری که انجام داده ایم هم جز ملزومات بوده باشد ، شبیه کودکی که برای اینکه ماشین اسباب بازی اش را بشناسد آن را به اشکال مختلف متلاشی می کند شاید به این قیمت که دیگر نتواند آن ماشین را سر هم کند و داشته باشد !

در ادامه ماجرای اهلی کردن ها ، بهنام به این اشاره کرد که از ۱۴۸ پستانداری که در منطقه بوده ، آدمی فقط ۱۴ گونه را اهلی کرده است ، و بهنام به عجیب بودن این موضوع تاکید داشت اینکه گویی آدمی می دانسته سراغ بقیه نرود .

البته یک چیزی که اینجا ذهن من را به خود مشغول می کند این است که شاید هم بقیه آن حیوانات نمی خواستند اهلی شوند و بیانی دیگر شاید آن ۱۴ تا از اهلی کردن ما سود می بردند یعنی شاید اهلی کردن و اهلی شدن چیزی در هم تنیده است ، هم آدمی اهلی شده و هم موجودات اهلی شدند !

در ادامه بهنام به این اشاره کرد که نوسنگی شدن ( بماند که من درست نمی دانم خود نوسنگی چیست ! و چون فکر کردم خیلی دانش پایه ای است خجالت کشیدم طرح پرسش کنم و ترجیح دادم بروم یک زمانی درباره اش بخوانم ) یک تحول روحی است تا تحول در رژیم غذایی ! این عصر در منطقه ما قدمت ۱۴۰۰۰ ساله دارد و در اروپا قدمت ۷۰۰۰ ساله دارد !

بهنام به این اشاره کرد که موضوع اهلی کردن فقط مربوط به گیاه و جانوران نیست بلکه سنگ و گل و فلز را هم شامل می شود ، نوعی نقش آفرینی روی داده است .

دیگر اینجا اگر احساسم را مطرح نمی کردم به احتمال زیاد خاکستر می شدم از آتش ذوق و هیجان ! و گفتم : گویی من اینجا چیزی از ردپای عشق می بینم ، چیزی از جنس دلبستگی ! گویی رابطه عاطفی غنی بین انسان و اقلیم اینجا روی داده است از نگاه شازده و روباه گفتم و گفتم که گویی این اهلی شدن محصول یک رابطه عاطفی است .

بهنام گفت بله این انس بسیار نکته مهمی است در مسیر اهلی شدن ولی تنها چیز نیست . در ادامه بهشتی از عبارت به محضر رسیدن گفت اینکه برای درک هر چیزی لازم است دورش بگردی، لازم است با او انس بگیری که در نتیجه به قرابت  با او می رسی ، و این قرابت تو را به شناخت می رساند و این شناخت باعث می شود تو به او مهر بورزی و این مهر انس بیشتر و شناخت بیشتر با خود دارد .

یک کلام بگویم : « از این ارتباطی که بهشتی ساخت من تمام قد که هیچی ، با تمام ریشه ها و بال هایم با تمام وجود کیف کردم »

از این نگاه بهشتی یک سرنخ گرفتم ! شاید در طراحی های آموزشی که برای کودکان طراحی می شود بتوان چنین رویکردی را فلسفه زیربنایی طراحی قرار داد ! یعنی چرایت محتوای و چگونگی آموزش می تواند در این تجلی پیدا کند که هدف از آموختن اگر رسیدن به شناخت است ، پس لازم است ما بیش از هر چیز درس عاشقی بگیریم ، درس انس گرفتن ، درس مهرورزی ! و به نظر من چنین چیزی می تواند شدنی باشد به ویژه که زیربنای برآمده از همین بوم است ! شاید به خاطر این است که فلسفه های آموزشی دیگر اینجا منجر به شناخت نمی شود شاید به خاطر همین باشد که ما چنین بیگانه از خویش آموزش دیده شده ایم و آموزش می دهیم !

از نظر خودم سرنخ بسیار گرانبهایی در این جلسه به دستم آمد . برای من بسیارنشست روی فلسفه ای که نامش را گذاشته ام فلسفه آموزش بر مبنای رشد صدف ! اینکه چطور صدف به شکل مارپیچ در گذر زمان و در تعامل با آنجا که هست رشد می کند و درونش مرواریدی شکل می گیرد ! اینکه چطور محل زیست صدف طرح می زند بر رخسار او ! از این ارتباط هایی که در این کلاس برای من در حال شکل گیری است بین مفاهیم آموزشی که در حال کار روی آن هستم و مقوله ایرانی بودن بسیار خوشحالم .

بعد از نوشتن این افکارم در دفترچه یادداشتم ، گیرنده هایم را روی حرف های بهنام تنظیم کردم ، داشت می گفت که سفال خیلی پدیده مهمی است و از دلایل اهمیتی که به آن اشاره کرد عمر سفال و قابلیت آشپزی کردن روی آتش در آن است ، اینکه می توانی در ظرف سفالی آش بپزی آن هم اینطور که به حال خودش رهایش کنی تا آرام آرام پخته شود و بهنام ادامه داد این خیلی نکته مهمی است چون در حقیقت از زمانی که پختن با ظروف سفالی آغاز شد ، آدمی توانست آتش را مدیریت کند .

بهنام جان بگویم که کیف کردم از این جایگاهی که برای من از سفال گفتی ، تا پیش از این موجود جایگاه والایی برایم داشت تو آن جایگاه را بیشتر پختی !

در روزگاری که سفالگری می کردم چه با دست و چه با چرخ هر بار شکل گیری این گل برایم خود شعر بود چه انتظار شگرفی بود انتظار تحویل گرفتن سفال های پخته شده که آتش ذره ذره اش را به هم بافته بود و طرحی نو درانداخته بود !

چقدر دلم تنگ شد برای دست های گلی ام برای معماهایی که برای ساخت لازم بود حل کنم برای رقص گل روی چرخ چقدر دلتنگ شدم !

در ادامه بهنام گفت به احتمال زیاد نخستین سفالگرها نخستین نانواها بوده اند ! و من که در حال کا روی سفره هستم فکر کنید با شنیدن این جمله چقدر پروانه را مجبور شدم در قلبم دعوت به آرامش کنم تا نرم به سقف بچسبم !
چند سال است که در فکرم بود که سفره و نان و سفال در هم تنیده بشوند که اینجا با این عبارت یک دفعه ردپای یک در همتنیدگی هیجان انگیز برایم پیدا شد .
بهنام گفت که در آن دوره مردم نان را در گندم دیده بودند و پارچه را در پشم گوسفند دیده بودند و بهشتی هم در خلال این صحبت ها به این اشاره کرده بود که این اهلی شدن ها با آزمون و خطا صورت نگرفته است ! دیگر اینجا ها بود که دوباره سنگینی شاخ هایم را احساس کردم و چون طاقت تحمل این سنگینی نبود پرسشم را مطرح کردم ! و آن اینکه این که می گویند آدم آن موقع نان را در گندم دیده دقیقا منظورتان چیست ؟ آیا چیزی از جنس شهود است ؟ که پاسخ هایی شنیدم شد که هم آری و هم خیر در ادامه پرسیدم بماند که در این جریان سرو کله قارچ های توهم زا هم پیدا شد که با صحبت هایی که شنیدم بعید است آن دوستان در آن دوره تاریخ از راه قارچ کشیدن به چنین شهودی رسیده باشند !
همینجاها بود که این ایده در من شکل گرفت که شاید این چیزی که معلم ها دارند به عنوان دیدن نان در گندم می گویند , چیزی از جنس خیال است , چیزی از جنس رویا و شاید همچون قصه این رویا نسل به نسل منتقل شده مانند یک دوی امدادی تا بالاخره به عینیت رسیده است چیزی شبیه رومان های ژول ورن درباره سفر به ماه و با جمع در میان گذاشتم و یک خدا ئدرت بیامرزد شیرین هم از بهشتی تحویل گرفتم .
الان که دارم این ها را می نویسم این به ذهنم رسید امروز هم انسان در خیلی زمینه ها اینچنین جلو می رود ! مثلا وقتی تلفن ساخته شد و بعد هم کامپیوتر  به احتمال زیاد یک جایی بشر رویای تلفن همراه را ساخته است
به طور کلی اساسا برای همین رویاپردازی بسیار مهم است و حتی در آموزش علوم هم در آموزش نوین از جایگاه خیال صحبت می شود , من خودم شخصا از جمله دلایلی که از قصه گویی برای ساخت بسترهای آموزشی استفاده می کنم همین قدرت خیال ساختن است .
وقتی چنین ردپاهای قدرتمندی از خیال و رویا را در این کلاس می بینم بیشتر و بیشتر به اینکه روزی مردم صلح را خواهند دید امیدوار می شوم چون حداقل من یک نفر صلح را در مهر موجود در زیست می بینم و یقین دارم آدم های زیادی هستند که این را می بینند !
  مفهومی که شاید بالقوه است و بالاخره روزی بالفعل تبدیل می شود حتی روزی که من نباشم و این چه اهمیتی دارد!  برای من همین تلاش برای چنین افق های روشنی است که لذت بخش است و خوشحالم که روزی بشر صلح را با همه وجود در آغوش خواهد گرفت شاید یکی ازانقلاب های بشر آینده انقلاب به مدیریت درآوردن خشم باشد همانطور که روزی آتش را مدیریت کرد شاید هنوز راه داریم تا ورز شدن گل وجودمان برای مدیریت خشم در جهان !
همین الان که دارم می نویسم سرشار
  از شوق زیستن در راهی هستم  که در آن گام بر می دارم، منظورم کار کردن برای کودکان ، برای کودکی است ، تلاش برای آبیاری  رویای صلح ، شاید راه را در مسیر ای دوی امداد برای رسیدن به دنیای صلح آمیز بیشتر از پیش هموار کند.
از این ذوق های من که اشک هایم را جاری کرده است بگذریم ! بهشتی گفت هر کسی که در خلق چرخ است مدام در حال خلق چرخ است , خلاقیت بلامنقطع است و از اینجاها بود که وارد برشمردن دیگر خلاقیت ها شدند مانند نظام آبیاری , استخراج فلزات .
وقتی از آهن صحبت شد بهشتی از اهمیت های ویژه آهن گفت که در تاریخ بشر بسیار مهم است و از جمله دلایلی که مطرح کرد این بود که تا قبل استخراج آهن , بشر امکان ساخت سوزن و یا شمشیر را نداشت .
به نظر من هم خیلی نکته مهمی به نظر آمد و یهو ذهنم رفت جایی دیگر اینکه خود شناخت این آدم هایی که در هلال حاصلخیز یکجانشین شدند ، مهم نیست ؟ چون به نظرم کیستی این آدم ها مهم بوده است گویی آن ها بودند که چنین ارتباطی با اقلیم ساختند و اهلی شدن خلق شد ! چیزی از جنس مفهوم سیمرغ در من شکل گرفت گویی مرغ هایی که در سفر بوند یکجا به یک در همتنیدگی با خود و پیرامون خود رسیدند و چیز دیگری خلق شد . شبیه همجوشی هسته ای در ابعاد اتمی ! که وقتی ذرات ، پیوند هسته ای را می سازند هستی جدیدی زاده می شود و انرژی بسیاری آزاد می شود !
یک وقتی که از ذهنم آمدم بیرون,شنیدم که بهنام درباره نوعی از اهلی شدن که « می » را خلق کرد می گوید
و این پرسش در ذهنم شکل گرفت که آیا بشر می را خلق نکرد که آگاهانه اهلی مستی شود ؟!
که آگاهانه , قدرت ناآگاهی را ستایش کند ؟!
به نظرم این خود پرسشی است که ما اهلی کردیم یا اهلی شدیم !

 

 

 

 

 

نوشته از : هی وا

منبع : از حضور در جلسه دوم از دوره مبانی خلاقیت ایرانی برای آینده جهان

تاریخ تنظیم نوشته : ۶ اردی بهشت ۱۴۰۲

محل تنظیم : آشیانه ما در تهران

 

پی نوشت : از عزیزانی که این متن را می خوانند خواهش می کنم نظر و یا تصحیحات که به نظر شان لازم است  را با من در میان بگذارند.

چند راه برای این تبادل وجود دارد :

 وبلاگ من :

https://heevaeducation.blog.ir/

ایمیل  :

Heeva.Alizadeh@gmail.com

  اینستاگرام  ردپا :

   @Rade.paaaa

۱ نظر
هیوا علیزاده

منشی و نوازش گاندو

من اینجا ردپای منشی اژدهاها می بینم ! که اینجا رفته است تا برگه ماموریت اش را از یکی از رفقای اژدهاها دریافت کند ! 

بله ، یکی از شغل های شریف خویش فرمای من که از سال گذشته خود را بدان منصوب کرده ام ، منشی اژدهاها می باشد . 

منشی اژدهاها هر از چندگاهی با ماموریت های روبه رو می شود که لازم است به کمک تعدادی از کودکان و در برخی موارد بزرگسالان به ماجراجویی پیرامون آن و حل و فصل مسائل بپردازد ۰ 

 

 « خیال‌می‌بافیم ، بازی می کنیم ، می آموزیم  »

 

افراد در گروه های سنی مختلف می توانند میهمان این سفره ها باشند که برای اطلاع از زمان و شرایط سفره مانند گروه سنی و هزینه ها ، لازم است عضو کانال تلگرامی اختصاصی دفتر باشند و برای این کار هم نیاز است که ابتدا فرم مورد نیاز برای پیوستن به کانال را تکمیل کنند که برای این کار کافی است روی لینک زیر کلیک کنید : 

 

فرم اطلاعات شما برای پیوستن به کانال تلگرامی دفتر

 

جایگاه چیدن عکس : 

از دوربین همسر - باهوکلات- سیستان و بلوچستان - اسفند ۱۴۰۱

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

دست هایم را در باغچه می کارم

دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهد شد
می دانم،
می دانم،
می دانم!
و فروغ جانم من هی وا ، نمی دانم چطور به خود اجازه دادند که تو را از لابه لای کتاب های درسی سیستمی که نمی دانم به اعتبار کدام شایستگی! خود را سیستم آموزش و پرورش رسمی می داند !
حذف کنند !
چطور جسارت کردند چنین حجم از زنانگی، از رویش از زندگی ، از آزادی را زنجیر کنند !
آیا حواس شان نبود که دختری که تو را ازش گرفتند روزی زنی خواهد بود !
آیا نمی دانستند حقیقت زنانگی حصارناپذیر است !
من نمی دانم چطور برنامه ریزان آموزشی یک سرزمین به خود اجازه دادند که بپذیرند تو در برنامه کلاس ادبیات ما نباشی !
بماند که خیلی از انشاهای ما تجلی ردپایی از تو بود !
فروغ جانم من دانسته ام که اینان نمی دانند « پرواز را به خاطر بسپار » اگر چه « پرنده مردنی است » یعنی چه !
فروغ جانم دلم می خواهد بدانی در همان سال های دبیرستان، در روز تولدم یکی از دوستانم که فروغ نام داشت ، کتاب شعر تو را مخفیانه در مدرسه برایم هدیه آورد و تا مدت ها کنج زیرزمین مدرسه جمع ما دخترانی بود که اشعار تو را می نوشیدیم و نگاه مان به نگاه یکدیگر گره می خورد !
و
آری فروغ جانم
ما دست های مان را در باغچه خواهیم کاشت
سبز خواهد شد
سبز 
حتی اگر روزی که دیگر نباشیم



جایگاه چیدن عکس :
کتابخانه هی وا - کتاب دست هایم را در باغچه می کارم - فروغ فرخزاد - تصویرسازی از هدا حدادی- نشر میرماه

۰ نظر
هیوا علیزاده

از ساختن بگو ای پرواز

من اینجا ردپای ساختن ، ردپای یک آشیانه می بینم .

تو چی ، ای همراه ؟ 

ما مصالح مان برای ساختن چیست ؟ 

برای ساخت آشیانه مان ؟ 

برای ساخت افکار مان ؟ 

برای ساخت نگاه مان ؟

برای ساخت ارتباط های مان ؟ 

و 

برای ساخت دنیای مان ؟ 

ما مصالح برای ساختن های مان را از کجا برمی چینیم ، ای دوست ؟ 

 آن درختی که قرار است ما از آن شاخه برچینیم برای ساختن های مان کجاست ؟ 

کجا قرار است باشد ؟ 

ریشه های این درخت کجاست ؟ 

 باغبان اش کیست ؟

.

هی وا 

 

جایگاه چیدن این عکس:

تهران پارک شهر- ۴ فروردین ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده