گاهی از من می پرسند چرا هیوا را می نویسی هی وا 

کوتاه ترین پاسخم این است :

« هیوا بودم ، هی وا شدم»

و پاسخی کمی بلندتر : 

وقتی یک کوچولویی به این دنیا آمد که من باشم 

تصمیم گرفتند هیوا بنامندش

نامی کردی به معنای امید و آرزو 

نامی که یادگاری اوست برای من 

و معنایی که من را به زندگی گره زد! 

این هیوا قد کشید

بزرگ شد 

و در مسیر این قدکشیدن ها 

بارها له شد 

بارها شکست 

بارها گم شد 

بارها سوخت 

آتش گرفت 

و 

دوباره زاده شد 

پیدا شد 

بال گشود

ریشه داد 

و دوباره و ...

و آن چیز که در او نقش بست این است که تنها چیزی که دائمی است خود «تغییر» است 

باور به تداوم تغییر 

از من ، من ای ساخت که به جای مقابله با

باد 

با آب

با آتش 

جزئی از آن ها بودن را بپذیریم 

بپذیرم که من محصول همین تداوم تغییرم 

دلم خواست ردپای این باور 

ردپای سقوط هایم

ردپای جاری شدن هایم 

ردپای این من ای که از من زاده شد 

جلوی چشمانم باشد 

این چنین شد 

که 

هی وا شدم 

و نقطه هایم را به باد سپردم 

که چون دانه های بکارد هرجا که خاک حاصلخیزی برای شان یافت

• 

هی وا شدم 

تا یادم باشد 

گسستن ها بخشی جدایی ناپذیر از زیست زندگی 

است 

گسستن هایی که گاهی خود را با نارفیق شدن رفیقان نشان می دهد 

گاهی با سفر کردن آن ها که بودند 

و 

گاهی با مرگ زندگان

و

گاهی با به خاک سپردن باورها 

و 

...

هی وا شدم 

تا قلابی داشته باشم برای وصل شدن به زندگی

آن گاه که نایی برای زیستن نیست

• 

حدود ده سال پیش برای اولین بار روی گل نوشتم 

هی وا 

وقتی داشتم سفالگری می کردم 

و 

هی وا 

خوب روی گل نشست ! 

گویی خاک دستم را گرفت تا یادم بدهد چطور نام ام را بنویسم ! 

جمعه ۲۹ اردیبهشت برای اولین بار یک هیوای کوچولوی ده ماهه دیدم در آغوش یک زن

و اینطور ملاقات مان رقم خورد : 

زنی صدا کرد :« هیوا اینجا را ببین » 

و من برگشتم 

و اینطوری شد که چشمان هیوا در هی وا گره خورد 

چشمان سیاه کوچولویی که کنجکاوانه دنیا را 

می کاوید 

جلو رفتم و گفتم :« من هم هی وا هستم ، از آشنایی ات خوشحالم هیوا »

و او لبخند زد 

و 

دو دندان کوچولوش همچون مرواریدی درخشید 

و 

به شیوه او به هم دست دادیم ! 

دست هیوا در هی وایی 

 

جایگاه چیدن عکس :

آلبوم خانوادگی هیوا - حیاط خانه ۱۳۶۹