امروز ۲۸ فروردین ۱۴۰۲  جلسه دوم از دوره مبانی خلاقیت ایرانی برای جهان آینده است. امروز قبل از حضور معلمین سر کلاس حاضر بودم که خب خودش اتفاقی است !

در ابتدای کلاس تعدادی پرسش و پاسخ صورت گرفت از جمله از طرف یکی از هم کلاسی های که این جلسه هم مانند جلسه پیش کنارش نشسته بودم ، و من هنوز هم که دارم یادداشت هایم را اینجا مرتب می کنم ، نام اش را نمی دانم ! چرا واقعا !؟ البته می دانم که معمار است ! یک جایی از این پرسش و پاسخ با معلم ها، اتفاق جالبی افتاد و آن اینکه جناب هم کلاسی یکدفعه با لهجه اصفهانی شروع کردند به حرف زدن و گفت ما اصفهانی ها بین خودمان اصفهانی حرف می زنیم گویی یک دکمه می خورد و کانال اصفهانی می شود! جدا از اینکه چه می گفت احساس لذت بخشی بود اینکه لهجه دیگر در کنارم سر یک کلاس زیست می کرد و به این فکر کردم چقدر حیف که در تمام سال های تحصیل مان فرصت شنیدن حتی لهجه های یکدیگر را به ما ندادند چه دردناک که سفره شناخت این همه گوناگونی زبان و لهجه و گویش بین ما سر کلاس های مدرسه و دانشگاه های مان پهن نشد !

در این افکار بودم که روی پرده  آمد : « هلال حاصل خیز »

قبل از توجه به نقشه آن چیز که در ذهن من شکل گرفت ارتباط بین کلمه هلال و حاصلخیزی بود ! ارتباطی که من را به ماه عزیزم وصل می کرد و برایم دلچسب بود حضور هلالی از ماه در عنوان یک رخداد تاریخی که حاصلخیزی به همراه داشته است !

اینطور که من از نقشه متوجه شدم بخشی از هلال در غرب مرزهای سیاسی ایران امروز قرار می گیرد. تریبون در این جلسه در دست الناز بود و او گفت که این رخداد یعنی رخداد هلال حاصل خیز مربوط به ۷۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است و اینجاست که اولین نشانه های یکجانشینی پیدا شده است و پرسش مهم این است که چرا در این منطقه شکل گرفته است ؟

الناز این ها را می گفت و پرسش ها در ذهن من با هم به گفتگو نشسته بوده اند :

الان این هلال چه ربطی پیدا می کند به پرسش پیش آمده درباره خلاقیت که توشه از جلسه پیش مان شد ؟ جغرافیایی که در این نقشه نشان داده می شود ایران محسوب می شود ؟ آیا خلاقیت ایرانی یعنی آن چیز که در غرب ایران پایه گذاری شده است ؟ ..

تلاش کردم که پرسش های ذهنی ام را به سکوت دعوت کنم تا اجازه بدهند من حرف معلم ها را بشنوم !

که شنیدم بهشتی می گوید گویی از همین تاریخ است که قصبه ها شکل می گیرند و تاکیدش روی این بود که از اینجاست که به جای اینکه همه مردم روستا به یک کار و حرفه مشغول باشند ، کارها تخصصی می شود و آن طور که من از تاکیدهای بهشتی متوجه شدم این تغییر مهمی است که البته خیلی دوست دارم بدانم از چه منظری و چرا این تغییر مهم است ؟

در حوالی همین حرف ها بود که بهشتی به این اشاره کرد که یکجانشینی که به وجود می آید ذخیره کردن غذا و اهلی کردن گیاه را به همراه دارد .

البته من نمی دانم این یکجانشین شدن آدم ها آن ها را به اهلی کردن گیاه سوق داده است و یا اهلی کردن گیاهان برای شان انگیزه ای در یکجانشینی ساخته است ؟!

همنیجا ها بود که بهنام آمد و تریبون الناز تحویل ایشان داده شد . بهشتی از این گفت که این یکجانشینی ها منجر به شکل گیری شهرها و در نتیجه آن تمدن شدن است و وقتی من از چیستی تمدن پرسیدم گفت تمدن جایی است که شهر شکل گرفته است ، یا بهتر بگویم من اینطور از حرفش برداشت کردم و البته مغزم با کلی سوال کادو پیچ شد ؟! اینکه یعنی اقوام کوچ نشین تمدن نداشتند ؟ رابطه بین تمدن و فرهنگ چیست ؟ این عبارت که می گویند مثلا « از تمدن به دور است » یعنی زندگی شهری نمی داند ؟ آیا معنای تمدن در گذر زمان و با تغییر شهرها تغییر کرده است ؟

در این حال و احوال پر سروصدای ذهنی شنیدم که بهشتی نام چند شهر که به گفته ایشان قدیمی ترین شهرها هستند را به زبان آورد مانند شهر اور، تپه سیلک و شهرهای دیگر که یادم نیست ! می پرسم و در پی نوشت اضافه خواهم کرد .

نمی دانم چه شد که سر از خلیج فارس درآوردیم و نکات جالبی برای من مطرح شد. بهشتی گفت که خلیج فارس دره ای بوده است که حدود ۱۷۰۰۰ سال پیش، بعد از آب شدن یخچال های ناشی از یخبندان که باعث شده بود قطب شمال تا توچال امروز پیش بیاید ! در اثر سرریز شدن این آب ها به اخل این دره شکل گرفته است و این فرآیند تا ۶۰۰۰ سال قبل هم گویی ادامه داشته است و مرزهای امروزی در دوره ساسانی شکل می گیرد.

بعد از این صحبت ها بود فکر کنم که بهنام به موضوع انقلاب های تاریخ بشر پرداخت و به انقلاب کشاورزی به عنوان اولین انقلاب اشاره کرد ، انقلابی که بر مبنای تغذیه از محل است .

از اینجا بود که بهنام به موارد اهلی کردن اشاره کرد که بماند خود این عبارت اهلی کردن بسیار جای گفتگو دارد و همینطور که بهنام موارد را بر می شمرد مانند اهلی کردن گندم در ۸۵۰۰ تا ۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد یا اهلی کردن نخود به عنوان یک منبع پروتئین از حدود  ۸۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح که گویی در جنوب ترکیه و شمال سوریه روی داده است ، در جریان همین برشمردن ها این سوال در من پررنگ می شد که پل ارتباطی این جلسه با جلسه قبل چیست ؟ ارتباط بین اهلی کردن و خلاقیت چیست ؟ و بالاخره دست بلند کردم تا از گره های ذهنی ام بگوید و در پاسخ بهشتی گفت وقتی یکجانشینی اتفاق افتاده است خلق و خلاقیت روی داده است قبل از آن خلاقیت نبوده است . این را که گفت من سنگینی شاخ هایم را روی سرم حس کردم و پرسیدم چطور همچین چیزی ممکن است ! خب قبل از این هم بشر خلاقانه برای شکارکردن هایش ابزار ساخته است و بهشتی گفت آن موقع بشر چیزی را که می دیده با ابزاری به تصاحب در می اورده است نه اینکه چیزی که نمی بیند را خلق کرده باشد ! این را که گفت صدای خوردن رعد و برق به شاخ هایم و پودر شدن شان را شنیدم و یکدفعه نظری در من شکل گرفت و گفتم : گویی آن چیز که منظور شما از خلاقیت است چیزی است از جنس از خود زادن ، چیزی است که زاییده می شود ، چیزی که قبل از آن وجود نداشته است و بهشتی گفت : احسنت و از شما چه پنهان احسنت استاد خوب جوری به دلم نشست !

و خب مغزم در سکوت ادامه داد : گویی هلال حاصلخیزی جای بوده که نطفه ای شکل گرفته است ، گویی رحم باروری اینجا وجود داشته است و دیگر درک می کنید چه زیبا برای من ارتباط گرفت با ماه دلبندم ! کمی در درون قوربون صدقه ماه و مفهوم باروری و مغزم رفتم و کمی که آرام شدم شنیدم که بهشتی می گوید .

معماها اینجا در هلال حاصل خیزی حل و فصل شده است یعنی اینجا بوده که گندم اهلی شده ، گل اهلی شده و سفال شکل گرفته ، مفرغ به وجود آمده و .. و سپس از اینجا به جاهای دیگر رفته و توسعه پیدا کرده است .

اینجا سوال دیگری در من شکل گرفت : اینکه خود این ارتباط ها با جاهای دیگر چقدر در توانایی اهل کردن تاثیر گذار بوده است ؟

همینجاها بود که بهنام از تریبون خود به انقلاب دوم بشر که گویی دامپروری است اشاره کرد از اهلی کردن سگ گفت که گویی اولین حیوانی است که اهلی می شود و در ادامه جایی از اهلی شدن بز گفت که حدود ۸۵۰۰ سال قبل از میلاد روی می دهد و توضیح داد که در گله بزها ، بزی وجود دارد که راهنمای بزهای دیگر است و چوپان ، کسی است که جای آن بز راهنما را گرفته است و اینچنین ارتباط داد به قصه های پیامبران و چوپانی کردن. برایم زاویه نگاه قابل تاملی ساخت درباره چوپان و اینکه درباره گله بزها بیشتر بدانم ، بز این موجود دوست داشتنی !

در ادامه به اهلی کردن گوسفند و گاو و همچنین اسب اشاره شد که البته گفت درباره اسب نظرهای متفاوتی است از جمله اینکه میگویند اسب حدود ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد در خراسان اهلی شده و یا در استپ های پونتیک که بهنام گفت در این زمینه در جلسات بعد توضیح بیشتری ارائه می دهد.

همینطور که بیشتر و بیشتر از اهلی کردن حرف زده می شد ، پرسشی که در ذهن من در خط مقدم قرار می گرفت ، چیستی خود این اهلی کردن بود ! در ذهنم گفتگوی شازده کوچولو و روباه را می شنیدم که می گفت :

شازده کوچولو همینطوری میرفت و میرفت و میرفت که....

- سر و کله ی روباه پیدا میشود، می گوید: «سلام»

- شازده کوچولو می پرسد :«تو کی هستی ؟ عجب خوشگلی! بیا با هم بازی کنیم، نمیدونی چقدر دلم گرفته.

- روباه میگوید: من نمیتونم با تو بازی کنم، آخه هنوز اهلی نشدم.»

- شازده کوچولو می گوید: «آهااااان! معذرت میخوام ، اهلی کردن یعنی چی؟»

- روباه می گوید: «یعنی یک کار فراموش شده. یعنی دلبسته کردن.»

- «دلبسته کردن؟»

- «بله، دلبسته کردن، تو فعلا برای من یک پسر کوچولو هستی، مثل صدها پسرکوچولوی دیگه ،نه من به تو نیازی دارم، نه تو به من، اما اگه من و اهلی کنی، اون وقته که هر دو به هم احتیاج پیدا میکنیم.
تو برای یگانه موجود عالم می شوی و من برای تو.»

- روباه می گوید: «تو سیاره ی تو شکارچی هم هست؟»

- «نه»

- «چه خوب!  مرغ و جوجه چطور؟»

- «نه»

- روباه آهی می کشد و می گوید: چه بد! همیشه یک جای کار لنگه! زندگی من خیلی یکنواخت شده، من مرغ ها رو شکار می کنم، آدمها هم منو ،اینجوریه که حوصله ام به کلی سر رفته.
اما اگه تو منو اهلی کنی، درست مث اینه که زندگی من و چراغون کرده باشی.
اون
 وقت من با صدای پایی آشنا می شم که با تمام صداهای پای دیگه فرق داره.......با صدای پای بقیه فرار می کنم ، اما صدای پای تو مث یک نغمه ی دل آویز میمونه»

- روباه مدت درازی به شازده کوچولو نگاه می کند و دست آخر می گوید: «خُب تو میتونی منو اهلی کنی»

- شازده کوچولو می گوید: «دلم که میخوااااد ، خیلی هم زیاد، منتها زیاد وقت ندارم، باید برم و برای خودم دوست پیدا کنم و  از خیلی چیزا سر در بیارم»

- روباه میگوید :« تو فقط از چیزی می توانی سر در بیاری که اهلیش کرده باشی، آدمها هرچی بخوان میتونن از فروشگاه بخرن، منتها چون فروشگاهی نیست که بتونن از آن دوست بخرن، آدمها بی دوست موندن.»
 - روباه میگوید:

  «حال تو اگر دوست می خواهی ، مرا اهلی کن»

 

اعتراف می کنم سر کلاس گوشی ام را درآوردم و در بین اعداد و ارقامی که داشت از زمان و محل اهلی شدن ها در کلاس گفته می شد ، کمی با روباه و شازده کوچولو خلوت کردم و دلم سبک شد !

آیا این اهلی کردنی که بهشتی و دوستان می گویند ، از این نوع اهلی کردن نیست که روباه می گوید ؟! من در بیان این دوستان چیزی از جنس دوستی با موجودات می بینم ، چیزی از جنس رابطه عاطفی با طبیعت و به نظر خودم چیزی از این جنس است ، همچنین این سوال برای من شکل گرفته بود که درباره سرخ پوستان چطور ؟ آیا چنین اهلی کردنی که در حرف های بهشتی هست ردپایی از آن در جامعه سرخ پوستی هم بوده است ؟ آنجا هم به واسطه چنین اهلی کردنی خلاقیت شکل گرفته است ؟ البته یک سوال این است که خلاقیت اهلی کردن را به بار آورده یا بالعکس ! یا چیزی در همتنیده است که  اولی و دومی ندارد ؟!

با التماس جلوی کار کردن مغزم را گرفتم تا حرف های بهنام را بشنوم ، آنجایی وصل شدم که درباره دوغینه داشت می گفت ، اینکه دوغینه را جای لبنیات به کار می برد ، اینکه گفت در دوره هخامنشی به شیر می گفتند دوغ و من یاد این خاطره که مادر و پدرم تعریف می کردند افتادم که زمان جنگ بوده و شیرخشک پیدا نمی شده و می خواستند به من شیر بدهند تا گریه هایم ساکت شود دست به کار می شوند و دوغ درست می کنند و من هم با لذت گویی می خورم ! بله من کلا به نظرم دوغ ، شیر است ! و جالب که کلا شیر خوردن دوست ندارم ولی دوغ می خورم ! بگذریم از ذائقه غذایی من ! بهنام گفت حتی کلمه دختر هم ریشه در همین دوغ دارد ، گویی دختر باکره کسی بوده که دوغ می دوشیده است و در همین راستا بود که بهنام دعوت کرد به فکردن به حضور کلمه شیر در جاهای مختلف ، مانند شیر آب ، شیر جنگل .

یکی از هم کلاسی ها پرسید : آدمی که برای اولین بار از گاو شیر دوشیده پیش خودش چی گفته که این کار انجام داده ؟ من چیزی بلند نگفتم ولی به نظرم خیلی طبیعی آمد که وقتی بشر تجربه این را دارد که کودکش از پستان زن شیر می خورد و از طرفی می بیند که گوساله هم از پستان مادرش شیر می خورد ، به این برسد که آن شیر را امتحان کند !

در ادامه این گفتگوها و سوالاتی که شکل گرفته بود ، بهشتی به این نکته تاکید کرد که این رخداد هلال حاصل خیز که اهلی شدن را با خود به همراه داشته است ، جالب است که در جلگه های چین و نیل و هند روی نداده است با اینکه بسیار برای کشاورزی حاصل خیز بوده اند ! من اینطور فهمیدم که این عجیب است که چرا هلال حاصلخیز در منطقه به ظاهر خشنی روی داده است !

و فکر کردن به این شگفت بودن ها برای من یادآور اشعاری از مولاناست :

دانه چون اندر زمین پنهان شود                سر او سرسبزی بستان شود

یا جایی دیگر که  می گوید :  آنک ناپیداست، هرگز گم مباد !

بسیار دلم خواست دوباره مثنوی خواندن را شروع کنم ! چه کیفی داشت سر زمین کشاورزی شاهد رشد جوانه ها بودم و مثنوی می نوشیدم ! از این احوالات من هم بگذریم !

بهشتی به این اشاره کرد که گندم در این هلال حاصلخیز اهلی شده چون اگر جای دیگر بود کروموزومش فرق می کرد در صورتی که اینطور نیست و برای من جالب است که چطور پیشرفت علم و تکنولوژی دارد به ما کمک می کند که به کیستی خود نزدیک تر شویم ! از درون این صفر و یک ها ، از بین این همه سیم و پلاستیک به کشف حقیقت شاعرانگی رسیدن ، موضوع را تازه برای من جذاب تر هم می کند . گویی برای رسیدن به درک اینکه کیسیتم این همه خراب کاری که انجام داده ایم هم جز ملزومات بوده باشد ، شبیه کودکی که برای اینکه ماشین اسباب بازی اش را بشناسد آن را به اشکال مختلف متلاشی می کند شاید به این قیمت که دیگر نتواند آن ماشین را سر هم کند و داشته باشد !

در ادامه ماجرای اهلی کردن ها ، بهنام به این اشاره کرد که از ۱۴۸ پستانداری که در منطقه بوده ، آدمی فقط ۱۴ گونه را اهلی کرده است ، و بهنام به عجیب بودن این موضوع تاکید داشت اینکه گویی آدمی می دانسته سراغ بقیه نرود .

البته یک چیزی که اینجا ذهن من را به خود مشغول می کند این است که شاید هم بقیه آن حیوانات نمی خواستند اهلی شوند و بیانی دیگر شاید آن ۱۴ تا از اهلی کردن ما سود می بردند یعنی شاید اهلی کردن و اهلی شدن چیزی در هم تنیده است ، هم آدمی اهلی شده و هم موجودات اهلی شدند !

در ادامه بهنام به این اشاره کرد که نوسنگی شدن ( بماند که من درست نمی دانم خود نوسنگی چیست ! و چون فکر کردم خیلی دانش پایه ای است خجالت کشیدم طرح پرسش کنم و ترجیح دادم بروم یک زمانی درباره اش بخوانم ) یک تحول روحی است تا تحول در رژیم غذایی ! این عصر در منطقه ما قدمت ۱۴۰۰۰ ساله دارد و در اروپا قدمت ۷۰۰۰ ساله دارد !

بهنام به این اشاره کرد که موضوع اهلی کردن فقط مربوط به گیاه و جانوران نیست بلکه سنگ و گل و فلز را هم شامل می شود ، نوعی نقش آفرینی روی داده است .

دیگر اینجا اگر احساسم را مطرح نمی کردم به احتمال زیاد خاکستر می شدم از آتش ذوق و هیجان ! و گفتم : گویی من اینجا چیزی از ردپای عشق می بینم ، چیزی از جنس دلبستگی ! گویی رابطه عاطفی غنی بین انسان و اقلیم اینجا روی داده است از نگاه شازده و روباه گفتم و گفتم که گویی این اهلی شدن محصول یک رابطه عاطفی است .

بهنام گفت بله این انس بسیار نکته مهمی است در مسیر اهلی شدن ولی تنها چیز نیست . در ادامه بهشتی از عبارت به محضر رسیدن گفت اینکه برای درک هر چیزی لازم است دورش بگردی، لازم است با او انس بگیری که در نتیجه به قرابت  با او می رسی ، و این قرابت تو را به شناخت می رساند و این شناخت باعث می شود تو به او مهر بورزی و این مهر انس بیشتر و شناخت بیشتر با خود دارد .

یک کلام بگویم : « از این ارتباطی که بهشتی ساخت من تمام قد که هیچی ، با تمام ریشه ها و بال هایم با تمام وجود کیف کردم »

از این نگاه بهشتی یک سرنخ گرفتم ! شاید در طراحی های آموزشی که برای کودکان طراحی می شود بتوان چنین رویکردی را فلسفه زیربنایی طراحی قرار داد ! یعنی چرایت محتوای و چگونگی آموزش می تواند در این تجلی پیدا کند که هدف از آموختن اگر رسیدن به شناخت است ، پس لازم است ما بیش از هر چیز درس عاشقی بگیریم ، درس انس گرفتن ، درس مهرورزی ! و به نظر من چنین چیزی می تواند شدنی باشد به ویژه که زیربنای برآمده از همین بوم است ! شاید به خاطر این است که فلسفه های آموزشی دیگر اینجا منجر به شناخت نمی شود شاید به خاطر همین باشد که ما چنین بیگانه از خویش آموزش دیده شده ایم و آموزش می دهیم !

از نظر خودم سرنخ بسیار گرانبهایی در این جلسه به دستم آمد . برای من بسیارنشست روی فلسفه ای که نامش را گذاشته ام فلسفه آموزش بر مبنای رشد صدف ! اینکه چطور صدف به شکل مارپیچ در گذر زمان و در تعامل با آنجا که هست رشد می کند و درونش مرواریدی شکل می گیرد ! اینکه چطور محل زیست صدف طرح می زند بر رخسار او ! از این ارتباط هایی که در این کلاس برای من در حال شکل گیری است بین مفاهیم آموزشی که در حال کار روی آن هستم و مقوله ایرانی بودن بسیار خوشحالم .

بعد از نوشتن این افکارم در دفترچه یادداشتم ، گیرنده هایم را روی حرف های بهنام تنظیم کردم ، داشت می گفت که سفال خیلی پدیده مهمی است و از دلایل اهمیتی که به آن اشاره کرد عمر سفال و قابلیت آشپزی کردن روی آتش در آن است ، اینکه می توانی در ظرف سفالی آش بپزی آن هم اینطور که به حال خودش رهایش کنی تا آرام آرام پخته شود و بهنام ادامه داد این خیلی نکته مهمی است چون در حقیقت از زمانی که پختن با ظروف سفالی آغاز شد ، آدمی توانست آتش را مدیریت کند .

بهنام جان بگویم که کیف کردم از این جایگاهی که برای من از سفال گفتی ، تا پیش از این موجود جایگاه والایی برایم داشت تو آن جایگاه را بیشتر پختی !

در روزگاری که سفالگری می کردم چه با دست و چه با چرخ هر بار شکل گیری این گل برایم خود شعر بود چه انتظار شگرفی بود انتظار تحویل گرفتن سفال های پخته شده که آتش ذره ذره اش را به هم بافته بود و طرحی نو درانداخته بود !

چقدر دلم تنگ شد برای دست های گلی ام برای معماهایی که برای ساخت لازم بود حل کنم برای رقص گل روی چرخ چقدر دلتنگ شدم !

در ادامه بهنام گفت به احتمال زیاد نخستین سفالگرها نخستین نانواها بوده اند ! و من که در حال کا روی سفره هستم فکر کنید با شنیدن این جمله چقدر پروانه را مجبور شدم در قلبم دعوت به آرامش کنم تا نرم به سقف بچسبم !
چند سال است که در فکرم بود که سفره و نان و سفال در هم تنیده بشوند که اینجا با این عبارت یک دفعه ردپای یک در همتنیدگی هیجان انگیز برایم پیدا شد .
بهنام گفت که در آن دوره مردم نان را در گندم دیده بودند و پارچه را در پشم گوسفند دیده بودند و بهشتی هم در خلال این صحبت ها به این اشاره کرده بود که این اهلی شدن ها با آزمون و خطا صورت نگرفته است ! دیگر اینجا ها بود که دوباره سنگینی شاخ هایم را احساس کردم و چون طاقت تحمل این سنگینی نبود پرسشم را مطرح کردم ! و آن اینکه این که می گویند آدم آن موقع نان را در گندم دیده دقیقا منظورتان چیست ؟ آیا چیزی از جنس شهود است ؟ که پاسخ هایی شنیدم شد که هم آری و هم خیر در ادامه پرسیدم بماند که در این جریان سرو کله قارچ های توهم زا هم پیدا شد که با صحبت هایی که شنیدم بعید است آن دوستان در آن دوره تاریخ از راه قارچ کشیدن به چنین شهودی رسیده باشند !
همینجاها بود که این ایده در من شکل گرفت که شاید این چیزی که معلم ها دارند به عنوان دیدن نان در گندم می گویند , چیزی از جنس خیال است , چیزی از جنس رویا و شاید همچون قصه این رویا نسل به نسل منتقل شده مانند یک دوی امدادی تا بالاخره به عینیت رسیده است چیزی شبیه رومان های ژول ورن درباره سفر به ماه و با جمع در میان گذاشتم و یک خدا ئدرت بیامرزد شیرین هم از بهشتی تحویل گرفتم .
الان که دارم این ها را می نویسم این به ذهنم رسید امروز هم انسان در خیلی زمینه ها اینچنین جلو می رود ! مثلا وقتی تلفن ساخته شد و بعد هم کامپیوتر  به احتمال زیاد یک جایی بشر رویای تلفن همراه را ساخته است
به طور کلی اساسا برای همین رویاپردازی بسیار مهم است و حتی در آموزش علوم هم در آموزش نوین از جایگاه خیال صحبت می شود , من خودم شخصا از جمله دلایلی که از قصه گویی برای ساخت بسترهای آموزشی استفاده می کنم همین قدرت خیال ساختن است .
وقتی چنین ردپاهای قدرتمندی از خیال و رویا را در این کلاس می بینم بیشتر و بیشتر به اینکه روزی مردم صلح را خواهند دید امیدوار می شوم چون حداقل من یک نفر صلح را در مهر موجود در زیست می بینم و یقین دارم آدم های زیادی هستند که این را می بینند !
  مفهومی که شاید بالقوه است و بالاخره روزی بالفعل تبدیل می شود حتی روزی که من نباشم و این چه اهمیتی دارد!  برای من همین تلاش برای چنین افق های روشنی است که لذت بخش است و خوشحالم که روزی بشر صلح را با همه وجود در آغوش خواهد گرفت شاید یکی ازانقلاب های بشر آینده انقلاب به مدیریت درآوردن خشم باشد همانطور که روزی آتش را مدیریت کرد شاید هنوز راه داریم تا ورز شدن گل وجودمان برای مدیریت خشم در جهان !
همین الان که دارم می نویسم سرشار
  از شوق زیستن در راهی هستم  که در آن گام بر می دارم، منظورم کار کردن برای کودکان ، برای کودکی است ، تلاش برای آبیاری  رویای صلح ، شاید راه را در مسیر ای دوی امداد برای رسیدن به دنیای صلح آمیز بیشتر از پیش هموار کند.
از این ذوق های من که اشک هایم را جاری کرده است بگذریم ! بهشتی گفت هر کسی که در خلق چرخ است مدام در حال خلق چرخ است , خلاقیت بلامنقطع است و از اینجاها بود که وارد برشمردن دیگر خلاقیت ها شدند مانند نظام آبیاری , استخراج فلزات .
وقتی از آهن صحبت شد بهشتی از اهمیت های ویژه آهن گفت که در تاریخ بشر بسیار مهم است و از جمله دلایلی که مطرح کرد این بود که تا قبل استخراج آهن , بشر امکان ساخت سوزن و یا شمشیر را نداشت .
به نظر من هم خیلی نکته مهمی به نظر آمد و یهو ذهنم رفت جایی دیگر اینکه خود شناخت این آدم هایی که در هلال حاصلخیز یکجانشین شدند ، مهم نیست ؟ چون به نظرم کیستی این آدم ها مهم بوده است گویی آن ها بودند که چنین ارتباطی با اقلیم ساختند و اهلی شدن خلق شد ! چیزی از جنس مفهوم سیمرغ در من شکل گرفت گویی مرغ هایی که در سفر بوند یکجا به یک در همتنیدگی با خود و پیرامون خود رسیدند و چیز دیگری خلق شد . شبیه همجوشی هسته ای در ابعاد اتمی ! که وقتی ذرات ، پیوند هسته ای را می سازند هستی جدیدی زاده می شود و انرژی بسیاری آزاد می شود !
یک وقتی که از ذهنم آمدم بیرون,شنیدم که بهنام درباره نوعی از اهلی شدن که « می » را خلق کرد می گوید
و این پرسش در ذهنم شکل گرفت که آیا بشر می را خلق نکرد که آگاهانه اهلی مستی شود ؟!
که آگاهانه , قدرت ناآگاهی را ستایش کند ؟!
به نظرم این خود پرسشی است که ما اهلی کردیم یا اهلی شدیم !

 

 

 

 

 

نوشته از : هی وا

منبع : از حضور در جلسه دوم از دوره مبانی خلاقیت ایرانی برای آینده جهان

تاریخ تنظیم نوشته : ۶ اردی بهشت ۱۴۰۲

محل تنظیم : آشیانه ما در تهران

 

پی نوشت : از عزیزانی که این متن را می خوانند خواهش می کنم نظر و یا تصحیحات که به نظر شان لازم است  را با من در میان بگذارند.

چند راه برای این تبادل وجود دارد :

 وبلاگ من :

https://heevaeducation.blog.ir/

ایمیل  :

Heeva.Alizadeh@gmail.com

  اینستاگرام  ردپا :

   @Rade.paaaa