۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیوا علیزاده» ثبت شده است

دوره « مزرعه ما » برای بزرگسالان علاقه‌مند آموختن کودکان

 

 

برای ثبت نام لطفا کلیک کنید 

قرار است در این دوره با کمک گرفتن از داربست ایده « مزرعه ما » به این بپردازیم که چطور با کمک گرفتن از آثار ادبی کودک می توان به آموختن ریاضیات ، تاریخ و جعرافیا ، زبان فارسی و دیگر زبان ها ، هنر ، علوم تجربی ، هنر و مهارت های ارتباطی پل زد

اینکه یک اثر ادبی خوب خاک غنی است برای پرورش محصولات مختلف آموختنی

در این دوره در ابتدا با سه مرحله کاشت و داشت و برداشت سر مزرعه ما آشنا می شویم و سپس برای هر یک از این مراحل وقت می گذاریم اینکه چطور در مرحله کاشت به شناخت مخاطبان مان بپردازیم و چطور یک اثر ادبی کودک مناسب را برای مخاطب مان انتخاب کنیم و سپس چطور خاک سرزمین کلاس مان را برای یادگیری آماده کنیم . در همین مرحله کاشت به بارش فکری درباره نحوه پرداختن به یک اثر می پردازیم و از این طریق خاک یادگیری مان را تا حدودی شخم می زنیم و آماده بذرپاشی می شویم و در همین مرحله هست که یاد می گیریم که لازم است در یک یادگیری پایدار حواسمان به تنوعی از محصولات باشد به عبارتی دیگر اینکه چطور هم بذر ریاضیات در این زمین بپاشیم و هم بذر هنر و چطور در کنار همه این ها بذر مخهارت های ارتباطی را قرار بدهیم

بعد از مرحله کاشت سراغ مرحله داشت می رویم ، مرحله ای که قرار است بیاموزیم با چطور طراحی آموزشی ای می توانیم مراقب رشد محصولات مختلف در مزرعه باشیم ، اینکه چطور از درون یک قصه که در یک اثر ادبی وجود دارد ، قصه خودمان را بسازیم و داربستی بسازیم تا محصولات مان به رشد با کیفیت بیتشری برسند ! در همین مرجله هست که قرار است کنار یکدیگر بیاموزیم چطور چنین مزرعه آموختنی را آبیاری کنیم و چطور از محصولات مان در برابر آفت هایی همچون مسابقه و مقایسه کودکان مراقبت نماییم ، اینکه چطور ابزار های مزرعه مان که یکی از مهم ترین های شان  بازخورد دادن می باشد را تیز نگه داریم تا همیشه بتوانیم به موقع از آن استفاده کنیم

بعد از مرحله داشت به مرحله برداشت خواهیم رفت اینکه چطور به مشاهده محصولاتی بپردازیم که برای رشد آن ها تلاش کرده ایم . اینکه چطور جشن برداشت بگیریم برای این همه فراوانی که در مزرعه مان رشد کرده است .

و 

در همین مرحله هست که کمی پا فراتر از مزرعه ما می گذاریم و از سفره‌ای خواهیم گفت که برای تهیه  خوراک‌هایش از محصولات همین مزرعه ما استفاده می کنیم تا هر کدام مزه منحصر به فردی را بسازد.  

 

پی نوشت یک : برای آشنایی با اندیشه « مزرعه ما » کلیک کنید. 

 

پی نوشت دو : « گام » برآمده از سرواژه های « گسترش آموختن مستمر » است که در زمستان ۱۳۹۹ به دنیا آمد. 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

در جست جوی اژدهای عَلَم

 

 

تو هم به ملاقات شأن رفتی ؟ 

 

اژدهاها را می گویم ! 

 

ردپایی از ملاقات من با ایشان در سطور این فیلم پیداست ! 

جایگاه چیدن فیلم و عکس : 

تهران - عاشورای ۱۴۰۲

۰ نظر
هیوا علیزاده

ایده ای به نام « مزرعه ما »

تجربه شخم زدن خاک برای پرورندان محصولات یک مزرعه

حدود پنج سالی هست که بر مبنای تجربه ها و مشاهداتی که در مسیر آموختن برای کودکان داشته‌ام دست به خلق داربست هایی برای اندیشیدن زده ام ، اندیشیدن درباره این پرسش ها که چه چیزهایی را به چه شکلی و اساسا به چه دلایلی مناسب است در راه کودکی آموخت .

,    قرار شد سر زمین به من کمک کند و ازش خواستم برگ های چغندر را برداشت کند و او رفت با یک صندلی آمد ! 

یکی از کشف هایم در این راه که داستان خود این کشف فرآیندی است که در حال نوشتن آن هستم تا بتوانم خود را با خود و با دیگران به اشتراک بگذارم ، داستانی طولانی است که هر زمان منتشر شد شما را از آن بی خبر نخواهم گذاشت.

سرنخی که می توانم از پس پرده « مزرعه ما » بدهم این شعر از دیوان شمس مولاناست : 

 

 در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک   به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم 

 

تا آن موقع که بیشتر از داستان این کشف بگویم کمی از خود  این کشف بگویم و آن اینکه زمستان ۱۳۹۸ بود ، قبل از شیوع کرونا ،  به این رسیدم که سرنخ آن چیز را که می خواهیم بیاموزیم خوب است سر سفره‌ای بجوییم که از آن خوراک بر‌می‌داریم .  چرا ! چون ما از همان چیزی ساخته می شویم که می خوریم و آن چیز هم که می آموزیم گویی شبیه همین خوراک است ، خوراکی که قرار است جزئی از ما شود .

با همین محصولات که از سر مزرعه مان برداشت می کردیم کلی آشپزی تجربه کردیم

همینجا بود که یک اصطلاح برای من به دنیا آمد و آن اینکه چطور« آموختن را سر سفره ببریم » و شروع کردم به کندوکاو آنچه سر سفره می خوریم ! گویی با دنبال کردن این سرنخ که چه چیزی سر سفره می خوریم می توانم بیابم چه چیزی را سر سفره آموختن خود بگذاریم !

 از دنبال کردن این سرنخ به این رسیدم که آن چیزی که ما می خوریم در یک ارتباط اکولوژیک مرتبط می شود با اینکه ما چه چیزهایی را پرورش می دهیم ، چه چیزهایی را و به چه شکلی سر زمین پرورش می دهیم ، اینکه مثلا اگر ریحان می خوریم چطور آن را پرورش می دهیم ما چه درکی از پرورش آن داریم چه برسد به اینکه حالا مثلا محصول پخت شده ای مانند آش یا کباب بخوریم ! در نتیجه به این رسیدم که برای درک بهتر این پرورش لازم است خود اقدام به پرورش خوراکی ها کنم و در دنبال کردن این سرنخ بود که به مفاهیمی همچون « خاک » ، « آب » ، « باد» « آتش » « یاریگری » و رسیدم ! چرا که برای پرورش یک محصول لازم بود خاک را شخم بزنم و این شخم زدن از دست من تنها بر نمی آمد ، لازم بود برای پاشیدن بذرها بدانم چه زمانی گرمایش مناسب است لازم بود حواسم به شرایط آب و هوا باشد لازم بود آب را به سر زمین بیاورم ! لازم بود یاری داشته باشم تا ذوقم را از بالیدن جوانه گل بادمجان و یا اشک هایم را از پژمردن ساقه های کدو در میان بگذارم ! یاری لازم داشتم تا بگویم قصه گنجشک های سر زمین را قصه کرم های خاکی را قصه پروانه ای که بر شانه ام نشست و

سالاد شیرازی از محصولات به دست آمده از سر مزرعه ما

و در دنبال کردن همین سرنخ ها بود در مسیر همین زیرو رو کردن خاک بود که به گنجی رسیدم ! گنج اسطوره ها ، گنج قصه ها و روایت ها ! ساعت های زیادی کنار زمین زراعتی امان می نشستم به خاک ، به حرکت باد ، به صدای پرنده ها ، به حضور پروانه ها ، به مورچه ها ، به تغییرات یک جوانه خیره می شدم گاهی با چشمانی باز و گاهی با چشمانی بسته ! ساعت ها با یاران آن روزگارم که سرزمین من را یاری می رساندند گفتگوها می کردیم ضمن چیدن علف ها از لابه لای شوید ها و جعفری ها از کشف در اسطوره ها می گفتم از ضرورت توجه به نان در سفره ! ماه ها بدین منوال گذشت و ما از محصولات مزرعه مان سفره های رنگین ساختیم از انواع سالاد و سوپ و آش و و در همین حین من محصول می چیدم برای سفره‌ای از جنس آموختن و می نشاندم در یادداشت هایم !

 

تا اینکه زمستان ۱۳۹۹ از من دعوت شد در یک پروژه آموزشی که مرتبط بود با آموزش تلفیقی معلمان ابتدایی در منطقه ای در سیستان و بلوچستان وارد کار شوم و من که حتی تا آن موقع به سیستان سفر نکرده بودم مهم ترین سوال برایم این بود که از کدام نقطه آموختن را با این دوستان شروع کنم !( - اگر می خواهید گوشه هایی از آنچه در آن پروژه تجربه شد را ببینید کلیک کنید - )  از آن جایی که طبق اصولی که یافته بودم مشاهده گری و شنیدن بسیار می تواند راهگشا باشد شروع کردم به ارتباط گرفتن با مخاطبان از طریق پرسشنامه هایی که در تیم آموزش تهیه می کردیم و از طریق پاسخ ها متوجه شدم که موجودیتی که مخاطب کلاس من با آن ارتباط دلی دارد مفهوم مزرعه است ! بسیاری از معلمان کار دوم شان این بود که سر مزرعه کار می کردند از پرورش گیاهان گرفته تا پرورش دامی همچون بز یا شتر ! به عبارت معلم سیستانی با معلم تهران فرق های زیادی داشت خاک دلش گونه دیگری را پرورانده بود ! مزرعه برای او جایی بود که به پرورش محصولاتش می پرداخت جایی که معنای پرورش را در او شکل داده بود جایی که سبز بودنش برایش مفهوم زیبایی بود او با همه وجودش مفهوم بی آبی را می دانست چرا که مرگ محصولاتش را مرگ سبزی را دیده بود !

آش دوغ از محصولات مزرعه

 بنابراین من مفهوم « مزرعه » را به عنوان یک چارچوب آموزشی ساختم و هر یک از موضوعات آموزشی را به عنوان محصولی در آن تعریف کردم و کلاس ما به این ترتیب پیش می رفت که ما هر بار چه چیزهایی می خواهیم در مزرعه مان بکاریم و چطور از آن مراقبت می کنیم و اینکه چه چیزهایی از آن برداشت می نماییم .

آن موقع که نسبت به تاریخ نگارش این متن می شود حدود ۳ سال پیش از الان ( الان مرداد ۱۴۰۲ است ) هر یک از حروف مزرعه را معادل یک موضوع آموزشی قرار دادم که برای مخاطبی که با مدرسه سر و کار دارد شناخته شده است به این ترتیب که حرف « م » از « مهارت های ارتباطی » ، حرف « ز» از « زبان و ادبیات » ، حرف « ر » از « ریاضیات » ، حرف « ع » از « علوم تجربی و انسانی » و حرف « ه » از هنر ، گرفته شده است .

سر مزرعه که باشی فرصت تماشای خیلی چیزها پیش می آید ! همچون تماشای خسوف ۵ تیر ۱۳۹۹

در نتیجه فعالیت های تلفیقی که طراحی می کردم را سر مزرعه به تحلیل می نشستیم و بررسی می کردیم که آن فعالیت مثلا فعالیت ساخت و اجرای موسیقی یا طراحی و اجرای نمایش و یا یک آشپزی چه آموزش های را برای کودک به همراه خود دارد .

سر مزرعه ما که باشی فرصت تجربه خیلی چیزها محیاست ! همچون تجربه آشپزی خورشیدی با محصولاتی که برداشت می کنی

در پس این ۳ سال که از آن روزها گذشته است و من همچنان به نوعی خویش فرما مشغول ادامه روی پرسش های اساسی خویش در زمینه آموختن هستم ، مفهوم « مزرعه » در اندیشه من رشد یافته است و یکی از نمودهای این رشد یافتگی شکل گیری « مزرعه ما » است که در انتخاب حروف آن تغییراتی صورت گرفته است به این صورت که حرف « م » از « مطالعات اجتماعی شامل تاریخ و جغرافیا  » ، حرف « ز» از « زبان های مختلف و ادبیات » ، حرف « ر » از « ریاضیات » ، حرف « ع » از « علوم تجربی و انسانی » و حرف « ه » از هنر  و « ما » از « مهارت های ارتباطی » است .

حضور من سر مزرعه ما و رسیدگی به آن با وجود همه سختی ها و کلی نمی دانم هایش ، بسیار فراوانی برای من داشته است به عنوان مثال شخصیت منشی اژدهاهادوستان و همچنین سفره هایی که دفتر اژدهاهادوستان برای آموختن پهن می کند خود همه محصول همین « مزرعه ما » می باشد.

 

در مسیر مشاهده‌گری و کندکاو در مزرعه یکی از چیزهایی که در این سال ها کشف کرده ام این است که

« خاکِ ادبیات کودک » خاکی غنی برای « مزرعه ما » است چرا که تنوعی از محصولات از مشاهده‌گری و پرسشگری گرفته تا موضوعاتی که عناوین آموزشی در کتاب های درسی است را می توان در خاک این مزرعه پرورش داد .

به عنوان مثال با پرداختن به یک داستان یک کتاب مانند« آبی کوچولو و زرد کوچولو » می توان به آموختن مفاهیم مربوط به اعداد ، اندازه گیری، جمع و تفریق و .. از ریاضیات پرداخت و یا به آموختن واژه هایی که مربوط به احساسات مختلف می شود و یا نحوه بیان آن و  از آموزش فارسی و زبان  یا مهارت های ارتباطی پرداخت و یا اینکه به خلق آثار هنری با نگاه ترکیب رنگ ها وصداها و  ساخت داستان هایی در ادامه داستان موجود پرداخت که به نوعی پرداختن به هنر است و ردپای علوم را در این کتاب با مفهوم رنگ ها و ترکیب آن ها ، نحوه جابه جایی ها ، حل مساله و دنبال کرد . که نحوه به این پرداختن ها خود چیزی است آموختنی که بزرگسالانی که در ارتباط با کودک هستند می توانند آن را بیاموزند و من امیدوارم بتوانم در همکاری با گروه های مختلف فرصت این آموختن را برای خود و دیگران در تعاملی سازنده ایجاد کنیم چرا که لازم است به نقش خود سر مزرعه ما آگاه باشیم تا نحوه پرداختن مان به یک محصول تا جای ممکن به محصول دیگر آسیب نرساند و یا اینکه اساسا بدانیم دست به پرورش چه محصولاتی، در چه زمانی در ارتباط با کودک مان بپردازیم و از نظر من همین این ها آموختنی است ، آموختنی که مزه‌اش تنها در دیگ صبوری درمی آید !  

البته ایده « مزرعه ما » که اینجا مطرح شد لایه های مختلفی دارد که همانطور که گفتم در حال نگارش آن هستم و امیدوارم بتوانم به زودی به عنوان کتابی از محصولات این مزرعه با شما دوستان  به اشتراک بگذارم.

به شنیدن آواز یک مزرعه دعوت هستید : 

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

گنجشک در آشیانه

از نظر من تا وقتی در این دنیا حتی اگر یک کودک باشد و یک برگ سبز ، کافی است که من با همه توان برای زندگی تلاش کنم ، 

می دانید چرا ؟ 

چون برق چشم های تان ، کهکشان روی زمین است برای من .

می دانید چرا ؟ 

چون ، خنده های تان ، موسیقی زندگی است برای من . 

می دانید چرا ؟ 

چون دلم می خواهد در راه تلاش برای افق های روشن گام بردارم ، افقی که از آن شماست ، حتی اگر من نباشم .

می دانید چرا ؟ 

چون من شما را خیلی دوست دارم 

گنجشک : « گامی نرم جویای شادمانی کودکی » و هر جیک « جان یافتن کودکی » است. 

گنجشک در مرداد سال ۱۳۹۷ به دنیا آمد و تا به امروز با پروازهای کوچکش «ردپا» می گذارد در دل زمانه‌اش

---------------------------------------------

جایگاه چیدن عکس : 

آشیانه گنجشک - ۱۸ تیر ۱۴۰۲

چیدن عکس با علیرضا 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای همکاری سر سفره اژدهاهادوستان

 

یکی از مولفه‌های تاثیر گذار در طراحی آموزشی از نظر من ، توجه به ایجاد بستری است، که بتوان در آن همکاری کردن را تجربه کرد ، همکاری کردن از نوعی که منجر به خلق پدیده های شود که در نبود همکاری امکان پذیر نباشد و از نظر من یکی از بسترهای غنی برای  رسیدن به این محصول ، ایجاد فرصت ‌هایی برای تجربه موسیقی به شکل‌های مختلف می باشد.

صدایی که در این جمع شنیده می شود ، موسیقی همکاری است. به یقین وقتی یکی دست سازه اش را به صدا در نیاورد ، این صدا ساخته نمی شود و این ردپای این است که تو در این جمع مهمی، این صدا برای خلقش به همکاری تو نیاز دارد، به انگشت های کوچک تو ، به تلاش تو برای به حرکت در آوردن انگشت هایت ،  به توجه ات به همراهی با جمع ، به درست کار کردن دست سازه ات ، به تاب آوری ات برای ساخت دست سازه ات و ...

منشی اژدهاهادوستان کیف می کند وقتی چنین ماموریت هایی نصیبش می شود تا با همکاری اژدهاها دوستان آن را سر سفره مزه مزه کنند .

جایگاه چیدن فیلم :

اولین دوره سی ماژ - اولین سفره - ۱۴۰۲۰۴۱۶

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از چهل ساله شدن

دوشنبه چهار اردی بهشت ساعت ۳ بعدازظهر چند ساعت قبل از قهقهه زدن های مان ، داشتم هق هق گریه می کردم ! چرا ! دقیقا نمی دانم ، حال در حال دگرگونی داشتم ، گویی ردپای یک شکست عظیم در همه وجودم جا خوش کرده بود ! داشتم زیر بار فشار اینکه کیستم و چرا هستم له می شدم ! 

ساعت پنج لازم بود از خونه راه می افتادم تا به کلاس « مبانی خلاقیت ایرانی برای آینده جهان » می رسیدم ! و در آن دم از همه رسیدن ها و نرسیدن ها خسته بودم ، آن هم در روز تولد چهل سالگی ام ! 

دلم نمی خواست جایی بروم ، دلم یک سکون محض می خواست و اشک هایم را که جاری بود ! 

به عهدهای به خودم فکر کردم به تعهدم به استمرار ، برخاستم صورتم را آب زدم و گفتم به جای اتوبوس امروز با اسنپ می روم !

و گویی کار کرد ! 

ساعت شش خود را سر کلاس یافتم، 

کلاس پر بود از ماجرا برای من که در یادداشت مربوط به آن از آن خواهم نوشت و اما اینجا، وقتی کلاس تمام شد غافلگیر شدم از دیدن علیرضا در سالن موسسه، البته تنها نبود یک گل سرخ همراهی اش می کرد و این گل من را به تو رساند که پنج اردی بهشت به دنیا آمده ای ! غافل گیر از یافتن یکدیگر رفتیم که جایی در پناه دوستی های مان، یک شب را به احترام دو تولد بسازیم 

کیک مان را تقسیم کردیم

شاخه گل مان را 

خنده های مان را 

قصه های مان را 

و 

من آدمی دیگرم اکنون از دیروز 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

فراموشم نکن

گویی مهم نیست کی و کجا به هم می رسیم ! 

هر وقت می بینمت چیزی در درونم زمزمه می کند : « فراموشم نکن »

دلم می خواهد بدانی تو از فراموش نکردنی ترین موجودات زندگی من هستی ! 

کوچولوی نازنینی که آسمان آبی را در خود جای داده است

و  

می دانی زمزمه ات برای من ترجمان فراموش نکردن مهربانی است 

مهربانی های کوچولو 

اینکه فراموش نکنم مهربانی های کوچولو را 

که می تواند آسمان دلی را آبی کند 

آبی 

برای تو زمزمه وجودش ، یادآور فراموش نکردن چه چیزی است ؟ تو احتیاج داری چه چیزی را فراموش 

نکنی تا آسمان دلت آبی باشد 

 

جایگاه چیدن عکس : 

مسیر قلعه بابک - کلیبر - آذربایجان غربی - خرداد ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از سفره‌ی سی ویز

 

در ماموریت این بار دفتر اژدهاها دوستان با عنوان

« سی ویز» 

بار دیگر سر سفره ماموریت جمع شدیم 

ماموریت این بار مربوط می‌شد به ساخت اتاق برای میهمان های اژدها ! باورت بشود یا نه قرار بود ۲۲۲۲ تا میهمان برای اژدها برسد ! میهمان های که هر کدام در اتاق جدا می خوابند و ماموریت ما کمک به اژدها برای ساخت اتاق میهمان هایش بود . 

در همین جریانات بود که با میهمان ها که زنبور عسل باشند کمی آشنا شدیم و با رمزی که « ادی جون » در اختیارمان گذاشت توانستیم اتاق برای شأن درست کنیم و لانه برای شأن ببافیم 

و همه این ها تازه گوشه ای از ماجرای ما سر سفره بود ! در گوشه ای دیگر « ادی جون » را همه با یکدیگر به گردش بردیم 

 

پی نوشت : « ادی جون » همکار یک ربات کوچولو با قابلیت های بزرگ است که همکار منشی اژدهاها می باشد. 

خوراکی که سر این سفره از ماموریت دفتراژدهاها مزه مزه شد، عبارتند از : 

طرح مسأله 

حل مسأله

کارگروهی

مهارت های ارتباطی

دانش علوم

دانش ریاضیات

بازی 

دوخت و دوز 

قصه گویی

رباتیک

آشنایی با زنبور عسل 

آشنایی با یک کتاب 

که همه این ها در یک فضای پر از خنده و کشف و بدو بدو اتفاق افتاد 

محل پهن شدن این سفره: 

باغ ایرانی ده ونک 

زمان پهن شدن سفره : 

جمعه ۵ خرداد

۱۰ تا ۱۱:۳۰ 

دوستان سر سفره : 

کودکان ۷ تا ۹ سال 

در صورت تمایل برای اطلاع پیدا کردن از زمان و شرایط سفره های دفتر اژدهاهادوستان لطفا همینجا کلیک کنید. 

 

جایگاه چیدن فیلم و عکس : 

باغ ایرانی ده ونک - جمعه ۵ خرداد 

فیلمبرداری با : آوین عالم نژاد - عکاس اعزامی دفتر اژدهاها دوستان

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

کودکی ام در برف

گاهی از من می پرسند چرا هیوا را می نویسی هی وا 

کوتاه ترین پاسخم این است :

« هیوا بودم ، هی وا شدم»

و پاسخی کمی بلندتر : 

وقتی یک کوچولویی به این دنیا آمد که من باشم 

تصمیم گرفتند هیوا بنامندش

نامی کردی به معنای امید و آرزو 

نامی که یادگاری اوست برای من 

و معنایی که من را به زندگی گره زد! 

این هیوا قد کشید

بزرگ شد 

و در مسیر این قدکشیدن ها 

بارها له شد 

بارها شکست 

بارها گم شد 

بارها سوخت 

آتش گرفت 

و 

دوباره زاده شد 

پیدا شد 

بال گشود

ریشه داد 

و دوباره و ...

و آن چیز که در او نقش بست این است که تنها چیزی که دائمی است خود «تغییر» است 

باور به تداوم تغییر 

از من ، من ای ساخت که به جای مقابله با

باد 

با آب

با آتش 

جزئی از آن ها بودن را بپذیریم 

بپذیرم که من محصول همین تداوم تغییرم 

دلم خواست ردپای این باور 

ردپای سقوط هایم

ردپای جاری شدن هایم 

ردپای این من ای که از من زاده شد 

جلوی چشمانم باشد 

این چنین شد 

که 

هی وا شدم 

و نقطه هایم را به باد سپردم 

که چون دانه های بکارد هرجا که خاک حاصلخیزی برای شان یافت

• 

هی وا شدم 

تا یادم باشد 

گسستن ها بخشی جدایی ناپذیر از زیست زندگی 

است 

گسستن هایی که گاهی خود را با نارفیق شدن رفیقان نشان می دهد 

گاهی با سفر کردن آن ها که بودند 

و 

گاهی با مرگ زندگان

و

گاهی با به خاک سپردن باورها 

و 

...

هی وا شدم 

تا قلابی داشته باشم برای وصل شدن به زندگی

آن گاه که نایی برای زیستن نیست

• 

حدود ده سال پیش برای اولین بار روی گل نوشتم 

هی وا 

وقتی داشتم سفالگری می کردم 

و 

هی وا 

خوب روی گل نشست ! 

گویی خاک دستم را گرفت تا یادم بدهد چطور نام ام را بنویسم ! 

جمعه ۲۹ اردیبهشت برای اولین بار یک هیوای کوچولوی ده ماهه دیدم در آغوش یک زن

و اینطور ملاقات مان رقم خورد : 

زنی صدا کرد :« هیوا اینجا را ببین » 

و من برگشتم 

و اینطوری شد که چشمان هیوا در هی وا گره خورد 

چشمان سیاه کوچولویی که کنجکاوانه دنیا را 

می کاوید 

جلو رفتم و گفتم :« من هم هی وا هستم ، از آشنایی ات خوشحالم هیوا »

و او لبخند زد 

و 

دو دندان کوچولوش همچون مرواریدی درخشید 

و 

به شیوه او به هم دست دادیم ! 

دست هیوا در هی وایی 

 

جایگاه چیدن عکس :

آلبوم خانوادگی هیوا - حیاط خانه ۱۳۶۹

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از ماریا در باد

خوشحالم برای باد 

که سر راهش 

از لابه لای گیسوان 

تو 

گذشت 

• 

وقتی آمدی و برایم از باد گفتی 

از یخ زدن هایت

از پایی که درد گرفت 

از ذوق سرشار از ملاقات ات با هوا 

با کوه 

با دشت 

تو 

خودت را نمی دیدی 

علاوه بر همه آن ها ، علاوه بر آن لانه پرنده با آن پر کوچولو توش 

علاوه بر آن سنگ اعجاب انگیز 

علاوه بر همه عکس ها و حالی که برای من از خودت آوردی

ماریا جانم

• 

آن روز انعکاس شور وزیدن باد با تو در چشمانت بود

با همه دردی که حضور داشت از غم 

از ترس 

از نمی دانم های مان 

تو خودت را نمی دیدی

چشمانت آشیانه باد بود

و 

من چه حظی بردم

ای دوست

جایگاه چیدن عکس : 

چند هفته پیش دیدم ماریا استوری کرده این عکس گفتم من این عکس می خواهم - اردیبهشت ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده