۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیوا علیزاده» ثبت شده است

ردپایی از یک دزدی

شما جایی در تحصیل تان یادتان هست که در کتاب درسی تان از این گفته باشد که می توان دست یک بز را گرفت ؟ 

شما چیزی در کتاب درسی تان از کیفیت همراهی بز و انسان خوانده اید ؟

شما در کتاب درسی تان چقدر صدای بز ، صدای زنگوله شنیدید؟ 

شما در کتاب درسی تان چقدر با هم وطنانی آشنا شدید که زندگی شان بر پایه کوچ و در همدستی با بزها و گله های گوسفند می گذرد ؟ 

کتاب درسی شما چقدر توانست سختی و اعجاب انگیزی گذشتن از رودهای خروشان را در همراهی انسان و بزهای شأن نشان بدهد؟ 

من در هیچ جای کتاب درسی ام ندیدم زنی را با دامن های چین چین اش با حلقه ای در انگشتانش که چوب دستی را در دست گرفته و با دست دیگر محکم دست بزش را در دست دارد ! 

چرا از من چنین صحنه های دریغ شد ! 

در صورتی که این تصویر برای سال ۱۳۶۷ است سالی که من هنوز پنج سال داشتم و قرار بود به مدرسه بروم تا خودم ، سرزمینم ، مردمانم ، دنیا را بشناسم !

چطور یک سیستم آموزش پرورش رسمی که محتوای اش را برای کل یک سرزمین یکسان دیکته می کند ! هم وطنان من ، دوستان من را از لابه لای صفحات کتاب درسی مان ربود ؟

چطور به خود چنین اجازه ای دادند ؟ 

ردپای چنین دزدی هایی بسیار است دوستان ، بسیار ! 

شاید به خاطر اینکه اجازه دادیم چنین ما را از ما بدزدند باشد که اینچنین با خود با ما بیگانه گشته ایم ! 

من دلم می خواهد برای برگرداندن این اموال دزدی به سفره آموزش کودکان مان تلاش کنم 

هر چند اگر در حد لقمه نانی باشد 

هر چند اگر جرعه ای باشد از دریایی که خشک کردند ، آن ها که نخواستند ببینند، آن ها که قبول کردند بدزدند ما را از ما 

• 

---------------------------------------------

جایگاه چیدن عکس : 

فیلم مستند «ایل راه تاراز » - کارگردانی از فرهاد ورهرام

---------------------------------------------

#ردپا

#ایل

#ایل_بختیاری

#ایل_راه_تاراز

#تاراز

#مستند

#فرهاد_ورهرام

#نقد_آموزش_و_پرورش_رسمی

#نقد_کتاب_درسی

#آموختن_باکیفیت_حق_ماست

#تفکر_انتقادی

#زن_زندگی_آزادی

#ایران

#امید

#documentry

#education

#criticalthinking

#lifelonglearning

#persian

#iran

#wifelifefreedom

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

چرا در قفس هیچ‌کسی، کرکس نیست ؟

 

جلسه سوم از کلاس مبانی خلاقیت ایرانی برای جهان آینده ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲


دیر رسیدم به کلاس و وقتی وارد شدم حال و هوای این پرسش جاری بود : چرا هلال حاصل خیز، حاصلخیز شد ؟
در پاسخ به این پرسش بهنام مواردی را روی پرده نشان داد که آن طور که من فهمیدم دلایل مطرح شده دلایلی بود که از جانب ساکنانی که کار اهلی کردن را انجام داده اند مطرح نشده بود و اگر درست متوجه شده باشم گویی بخش مهمی از این جلسه از کلاس ، بحث سر این بود که این پاسخ ها به قول بهنام سلبی هستند و لازم است ما خودمان به عنوان ساکنین این منطقه پاسخی برای این پرسش پیدا کنیم.
از کلیدواژه های این جلسه دوره نوسنگی و نوسنگی جدید بود که ترجیح می دهم چیزی ازش ننویسم و برم کمی درباره تعریف این دوره ها که همیشه من راگیج می کند , بیشتر بخوانم !
در جریان ِ پرسش مطرح شده،  بهنام به این موضوع اشاره کرد که این فرض فراگیر که تمامی رویدادهای کلیدی پیش از تاریخ بنیاد اقتصادی دارد ، در واقع یک فرافکنی ذهنیت مادی گرایانه معاصر غربی بر گذشته است و بی نهایت غیر علمی است در حقیقت این فرض برآمده ازطبع شکارگرانه است .
حالا اینکه طبع شکارگر چیست و یا طبع پرستار چیست و یا طبع های دیگر هم داریم یا نه ! هنوز درس مان نرسیده ! من یک کوچولو چیزکی درباره اش می دانم و فعلا انتخابم در این یادداشت درباره اش سکوت است !

در جریان همین پرسش، پرسش دیگری از جنس مرغ و تخم مرغی در من ایجاد شد و آن اینکه : اقلیم فرد را اهلی کرده است و قصه آغاز شده یا فرد اقلیم را اهلی کرده است ؟
و پرسش دیگر برایم این بود که معنی اقتصاد در آن دوره از تاریخ چه بوده است ؟
بهشتی به این اشاره کرد که از دید شکارگر به طور کلی منابع زیستی بالفعل است و این بالفعل بودن است که زیست را ممکن بود و در جایی که چنین فعلیتی وجود ندارد از دید شکارگر اصولا نباید زیستی وجود داشته باشد و در ادامه به شعری از مایکوفسکی اشاره کرد که اسبی شتری را دید و گفت تو عجب اسب بدقواره ای هستی !
تاکید بهشتی بر این موضوع بود که اینکه از زاویه چه کسی به این موضوع منظورش به این پرسش که چرا هلال حاصل خیز، حاصلخیز شد نگاه می کنیم مهم است.
در ادامه به این اشاره کرد که ما از دید شکارگر عادت کرده ایم به موضوع نگاه کنیم و برای همین موضوع را درک نمی کنیم و آن طور که من فهمیدم درک نمی کنیم  چون زیست اینجا طبع دیگری داشته است چیزی غیر شکارگر !
به نظر من تا اینجا اتفاق جالبی که در حال رخ دادن در کلاس بود گویی در این راستا بود که انگار دستگاه مختصات های مان را با هم تنظیم کنیم اینکه جایگاه مان را برای تحلیل و  پیدا کردن پاسخ لازم است بیابیم
که به نظر من تاکید به جایی است !
در ادامه برای اینکه ردپایی پیدا کنیم تا بفهمیم  این اهلی شدن و حاصلخیزی چگونه روی داده است بهنام به بررسی مشترکات بین موارد اهلی شده پرداخت ، همان اهلی هایی که در جلسه پیش به آن ها پرداخته بود  البته من اینجا گیج شدم که این فهرست از مشترکات را هم نگاه شکارگر ارئه  داده است یا نه !؟ همه این فهرست ها روی پرده به نمایش در می آمد که خب من ترجیح می دادم گوش بدهم و فکر کنم تا از روی آن ها یادداشت بردارم چون حدس می زنم در منابع موجود پیدا شو.د
اگر اشتباه نکنم یک جایی بهنام گفت که این اشتراکاتی که فهرست شده اند بر مبنای این اداعا است که طبع شکارگر مدعی است که تحولات در هلال حاصلخیز ناآگاهانه اتفاق افتاده است در صورتی که بهشتی و تیم معلمین کلاس بر این باور هستند که اینطور نبوده بلکه از روی آگاهی اتفاق افتاده است.
حالا اینکه این آگاهی چیست و ناآگاهی دربرابر آن چیست لازم است صبر کنیم درس مان برسد .
در جریان پرسش هایی که ذهن من و هم کلاسی هایی هایم را درگیر کرده بود پرسش و پاسخ هایی رد و بدل شد و در این جریان بهشتی عبارتی گفت که به نظرم جذاب بود و آن اینکه خلاقیت یعنی توضیح آنچه که وجود ندارد آن هم در یک روشنایی که خیال پدید می آورد .
در ادامه بهشتی گفت اینکه کار اهلی شدن مفرغ در زاگرس اتفاق افتاده نشان از خلاقیت مردم این منطقه دارد , مفرغ از اینجا بعد از اهلی شدن به چین رفته است .
بهشتی به این اشاره کرد که هلال حاصلخیز R&D دنیاست ! که تاکید داشت اتفاقی نیست و از طرفی گفت که خطا وجود نداشته است !
من کلا با این تاکید بر بی خطا بودن که در این کلاس می شنوم مساله دارم یا بهتر است بگویم درک نمی کنم ! چطور نه اتفاقی بوده و نه خطا داشته است ! راستش من هنوز درباره شواهد بدون خطا بودن در مسیر اهلی کردن ها, توجیه نشدم !
شاید نگاه دیگری این دوستان به مفهوم خطا دارند که من درک نکرده ام !
ذهنم رفت پی اینکه چطور از دیدگاه تکاملی خود شکل گیری انسان بر اساس خطاهای ژنتیکی روی داده است !از طرف معلمین یک تقابل دربرابر خطا می بینم در صورتی که به نظر من خود خطا و اشتباه از شالوده های رشد است !
همچنین در راستای ارتباط خلق و خیال پردازی این سوال به ذهنم رسید که آیا برای خدا صفت خیال پرداز وجود دارد ؟
همچنین این پرسش در ذهنم شکل گرفت که : خلاقیت از اهلی شدن برآمده یا اهلی کردن امری خلاقانه است ؟!
از انسی که شکل می گیرد خلاقیت به دنیا می آید یا ما خلاقانه مانوس شده ایم ؟!
در ادامه بهنام از حرکت موزاییکی صحبت کرد که من الان که به دست نوشته هایم نگاه می کنم چیز زیادی سردرنیاوردم !
در ادامه بهنام گفت : اینکه چه استفاده ای از حیوان می بریم مثلا پشم گوسفند برای بافتن شبیه نسبت کاه گندم است به دانه گندم ! تاکید کرد که اهلی کردن ورای کاربرد است !
اعتراف می کنم که از شنیدن چنین زاویه نگاهی ذوق کردم، یاد نگاه کاربردگرایی افتادم که در موضوع آموزش وجود دارد و من با آن مساله دارم ! یا این پرسش که برای خیلی از آدم ها وجود دارد که شعر به چه کاری می آید ! یا این نگاه که بازی کردن وقت تلف کردن است ! یا اینکه درخت حتما باید میوه داشته باشد که ارزش نگه داری داشته باشد ! همیشه با چنین نگاه هایی مساله داشتم و حسم این بوده که کاربرد یک چیز همانند سایه ای از یک چیز است تازه بسته به اینکه نور از کدام سمت بتابد و فاصله اش کجا باشد , این کاربرد رخ متفاوتی نشان خواهد داد اینکه ما صرفا سرگرم سایه ها باشیم به خیال اینکه کاربرد یک چیز را یافته ایم چه بسا ما را از چیزی بزرگتر که درک خود آن چیز است دور می کند !
از طرفی دیگر به نظر من آدمی لازم است حداقل در دوره ای از زندگی اش در فضای امن خارج از این دنیای کاربردگرا که شاید از جمله محصولات اش چنین شتاب زدگی و رنج است , زیست داشته باشد و شاید به خاطر همین است که لازم است در دوران کودکی حداقل به کودکان اجازه بدهیم ولنگارانه در طبیعت زیست کنند  قبل از اینکه خیلی دیر شود و مجبور باشند برای هر دقیقه از زیست شان دلیل و کاربردی ارائه دهند ! به نظر من در صورتی که فرصت زیست بی کاربرد را نداشته باشیم همیشه آدم هایی خسته هستیم آدم هایی رنجور ! چرا که فراموش می کنیم همین بودن , به خودی خود شگفت انگیز است !
بهنام بعد از اینکه به اهلی کردن ورای به کاربستن اشاره کرد برای توضیح نظرش سوار بر اسب شد نه اینکه در کلاس اسب داشته باشیم که نداشتیم و حیف چون به نظرم با ردپایی که از اسب بهنام در کلاس گذاشت بهتر بود این جلسه بین اسب ها برگزار می شد .
بهنام بین رام کردن و اهلی کردن اسب تفاوت قائل شد و نقل قول کرد که : « کسی که اسب را نشناسد باید او را از نادانان دانست »
در ادامه نیز به خاطرات فردی به نام لیتن در دوره احمد شاه قاجار و ارتباط اش با اسب اشاره کرد که خب بهتر است بروم خودم خاطره را بخوانم چون بیشتر داشتم گوش می دادم و چیزی ازش ننوشته ام

یکی از پرسش هایی که در جریان حرف زدن از اسب در من شکل گرفته بود این بود که ایران در این گفتگوها کجاست ؟ چون همه جای ایران که چنین احساسی به اسب امکان پذیر نبوده با توجه به اقلیم چون اساسا اسب شرایط زیست را در آنجا نداشته است ! چون بهنام در حرف هایش به ارتباط ایرانی با اسب می گفت و من این ایرانی را نمی شناختم ! یعنی از ویژگی های ایرانی اسب دوست داشتن است !

مثلا جایی بهنام گفت که در ایران گاری را به اسب نمی بستند ! در تمام این حرف ها برای من مفهوم ایران گم بود ! و در ادامه این گاری نبستن به اسب را چیزی از جنس احترام و مانوس بودن با اسب برشمرد .

در جریان تفسیر چنین ارتباط هایی داشتم به این فکر می کردم که در دنیای امروز بسیاری از آدم ها حتی در ارتباط های دوستانه شان بر مبنای بهره جویی تعامل دارند یاد ماجراهایی از دوستانم افتادم که از یک جایی با توجه به انتظارات شان فهمیدم منظورشان این بوده که مشروط با من دوست باشند و آن روزها چقدر دلم شکست !

از یادآوری یکسری بغض هایم که خارج شدم ، شنیدم که بهنام از ردپای اسب در نام ها می گوید مانند گرشاسپ ، سیاوش و کلی نام دیگر و در آن میان شنیدم که بیوراسب را به ضحاک نسبت داد و بسیار کنجکاو شدم با توجه به سوالاتم درباره ضحاک ، بیشتر در این باره بدانم !

درباره سیاوش به نکته ای اشاره شد که بسیار برایم جالب بود ، گویی جلوی چشمانم بود ولی ندیده بودم ، بهنام گفت سیاوش تنها از آتش نگذشت بلکه با اسب اش گذشت ! و این اسب بود که او را از آتش رد کرد ! برایم جالب بود که تا حالا به این نکته به این همراهی برای گذشتن از آتش توجه نکرده بودم !

همچنین بهنام به پگاسوس، اسب بالدار، به عنوان یک مفهوم اسطوره ای ایرانی اشاره کرد و نه یونانی ! و من کلی از حضور اسب بالدار در کلاس خوشحال شدم ، چرا که در این روزها در دفتر اژدهاهادوستان ارتباط جدیدی بین یکسری از رفقا در حال شکل گیری است و یکی از آن ها اسب بالدار است !

همچنین از این گفته شد که رخش برای رستم یک عزیز است و از نظر ایرانی ها اسب دل دارد و می تواند همدلی کند . همچنین از نجابت اسب گفت و گفت این نجابت از آن یابو یا گاو نیست !

دچار یک حس دوگانه بودم از چیزهایی که می شنیدم از طرفی برای آدمب و اسب در این روایت خوشحال بودم و اینچنین ارتباطی به من حس خوشایندی می داد از طرفی خیلی با این همه تاکید بر جایگاه دادن کلا همدل نیستم راستش یاد این شعر سهراب افتادم که : من نمی دانم چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است ! کبوتر زیباست ! و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست ! برای من همه این نمی دانم های شاعر نقدی است به چنین طبقه بندی هایی که من هم خیلی با آن همراه نیستم من شخصا با یک ماهی قرمز کوچولو چنان انسی را تجربه کرده ام که هنوز که یاد مرگش می افتم دلم برایش ریش می شود ! از طرفی به نظر من خود این نوع جدا کردن ها شاید با اصل انس گرفتن در تضاد باشد !

بهنام در جایی اشاره به این کرد که انسان سراغ اهلی کردن مار نرفته یا اهلی کردن یوزپلنگ ! و از نظر من این پرسش می تواند وجود داشته باشد از کجا معلوم ! همین الان ما روی بسیاری از نقوش قدیمی سفالی و بافت نقش مارها را داریم و اگر موضوع را انس گرفتن بدانیم شاید ما در آرزوی ساخت رابطه با مارها بوده ایم حتی برایش خیال پردازی کرده ایم ، نتوانستیم در دستان مان آن ها را رام کنیم ولی ردپای این انس در خیال  را روی دست ساخته های مان گذاشته ایم . به ویژه مار با ویژگی های شگفت انگیزش که پوست می اندازد و دوباره از خود زاده می شود من شخصا فکر نمی کنم معنی انس لزوما به این معنی باشد که ما چه چیز را در عالم واقع اهلی کرده ایم یا اهلی اش شده ایم ! بلکه این انس در دنیای خیال سرزمین به مراتب وسیع تری دارد !

من خودم به شخصه ، یکی از آرزوهایم سوار شدن بر اژدها است ! حتی خواب اش را هم می بینم ، انیمیشن اژدهاسواری می تواند اشک من را از ذوق دربیاورد ! شگفت انگیز است دوستی با مار، اژدها، با حیوانات به ظاهر درنده خو و دنیای امن این انس گرفتن ها خیلی وقت ها خیال است همانند کودکان !

اینجا به این اشاره شد که بسته نشدن اسب به گاری خود نشانه احترام و انس است ، با همین منطق می توان فکر کرد من که پرنده ای را درقفس کنار خودم نگه نمی دارم با وجود اینکه بسیار پرنده ها را دوست دارم نشان از احترام من به آزادی او و انس من با اوست ! یا اینکه اگر یوزپلنگ کنار آدم ها چون سگ و گربه نیست ، شاید چون انسان آن موقع این شعور را داشته که این حیوان در اسارت می میرد و برای احترام به حیاتش اجازه داده که او آزاد زندگی کند نه اینکه آن را دست آموز خود کند ! چه بسا در زندگی آدم ها نیز با وجود انس بین مادر و کودک ، مادری که اجازه ندهد کودکش آزادانه زیست داشته باشد با همه خطرات اش ، و او را همیشه کنار خود نگهدارد نشان دهنده انس و احترام به کودک اش نیست ، انس برای بالیدن نیازمند رهایی است ! چه بسا اگر خدایی باشد که انسانی را خلق کرده ، آن را در مسیر این انس آزاد رها کرده است وگرنه که آن را نزد خویش در بهشتش نگه می داشت و اگر رها کرده نه به این معنی که انسی نیست بلکه راه مانوس شدن از آزادی می گذرد .

آن چیز که در دو سه پاراگراف بالا نوشتم حین تایپ کردن یادداشت هایم صورت گرفت نه اینکه فکر کنید سر کلاس این همه داشتم فکر می کردم ! سر کلاس فقط نوشتم با این خوانش از ارتباط انسان و اسب همدل نیستم تا یادم باشد اینجا بنویسم و بعد از اینکه این را نوشتم ، شنیدم که بهشتی گفت همه چیز در محیط مستعد برای اینکه از بالقوه به بالفعل تبدیل شود ، صبوری می خواهد و برای من که واژه صبوری به یک کلمه جادویی در زندگی ام تبدیل شده ! شنیدن این حرف دلنشین بود .

در ادامه بهشتی از کلمه درهم‌سرشتگی استفاده کرد و گفت در محیط مستعد ما زمینه درهم‌سرشتگی ایجاد می کنیم با تعارف ، با قرمه سبزی اینجا بود که فهمیدم باید این کلمه چیز خوشمزه ای باشد !

بهشتی اشاره کرد در بازی چوگان ، ما شاهد درهمسرشتگی انسان و اسب هستیم و گویی چوگان شعر این در هم تنیده شدن است ! به نظر من همین چیزی هم که بهشتی گفت خودش یک شعر است و برای من بسیار دلنشین بود !

بهشتی اشاره کرد که در این ارتباط ، خود بازی اصل است و نه اینکه قرار است کاربردی داشته باشد و برای من نکته بسیار مهمی در این عبارت نهفته است ، خود ارزش نهادن به بازی ، بازی به عنوان بستری برای در لحظه بودن ، برای در همتنیدگی ، برای بافتن خودمان به زمینه و یکی شدن .

 

این جلسه کلاس که تمام شد من برای چهلمین بار در زندگی به دنیا آمدم و او با شاخه گل سرخ به استقبال این تولد آمد و شاخه گل سرخ از دوست متولد شده دیگری دعوت کرد و اینچنین ورود به دهه پنج زندگی مان را در کنار یکدیگر جشن گرفتیم  .

 

 

 

 

 

 

 

نوشته از : هی وا

منبع : از حضور در جلسه دوم از دوره مبانی خلاقیت ایرانی برای آینده جهان

تاریخ تنظیم نوشته : 11  اردی بهشت ۱۴۰۲

محل تنظیم : آشیانه ما در تهران

 

پی نوشت : از عزیزانی که این متن را می خوانند خواهش می کنم نظر و یا تصحیحات که به نظر شان لازم است  را با من در میان بگذارند.

چند راه برای این تبادل وجود دارد :

 وبلاگ من :

https://heevaeducation.blog.ir/

ایمیل  :

Heeva.Alizadeh@gmail.com

  اینستاگرام  ردپا :

   @Rade.paaaa

۰ نظر
هیوا علیزاده

برای سفره سی دل

دعوت به یک ماموریت  از طرف دفتر اژدهاهادوستان به مناسبت روز عشق ، به روایت تصویر !

و

سرانجام !

 

افراد در گروه های سنی مختلف می توانند میهمان این سفره ها باشند که برای اطلاع از زمان و شرایط سفره مانند گروه سنی و هزینه ها ، لازم است عضو کانال تلگرامی اختصاصی دفتر باشند و برای این کار هم نیاز است که ابتدا فرم مورد نیاز برای پیوستن به کانال را تکمیل کنند که برای این کار کافی است روی لینک زیر کلیک کنید : 

 

فرم اطلاعات شما برای پیوستن به کانال تلگرامی دفتر

۰ نظر
هیوا علیزاده

منشی و نوازش گاندو

من اینجا ردپای منشی اژدهاها می بینم ! که اینجا رفته است تا برگه ماموریت اش را از یکی از رفقای اژدهاها دریافت کند ! 

بله ، یکی از شغل های شریف خویش فرمای من که از سال گذشته خود را بدان منصوب کرده ام ، منشی اژدهاها می باشد . 

منشی اژدهاها هر از چندگاهی با ماموریت های روبه رو می شود که لازم است به کمک تعدادی از کودکان و در برخی موارد بزرگسالان به ماجراجویی پیرامون آن و حل و فصل مسائل بپردازد ۰ 

 

 « خیال‌می‌بافیم ، بازی می کنیم ، می آموزیم  »

 

افراد در گروه های سنی مختلف می توانند میهمان این سفره ها باشند که برای اطلاع از زمان و شرایط سفره مانند گروه سنی و هزینه ها ، لازم است عضو کانال تلگرامی اختصاصی دفتر باشند و برای این کار هم نیاز است که ابتدا فرم مورد نیاز برای پیوستن به کانال را تکمیل کنند که برای این کار کافی است روی لینک زیر کلیک کنید : 

 

فرم اطلاعات شما برای پیوستن به کانال تلگرامی دفتر

 

جایگاه چیدن عکس : 

از دوربین همسر - باهوکلات- سیستان و بلوچستان - اسفند ۱۴۰۱

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از ساختن بگو ای پرواز

من اینجا ردپای ساختن ، ردپای یک آشیانه می بینم .

تو چی ، ای همراه ؟ 

ما مصالح مان برای ساختن چیست ؟ 

برای ساخت آشیانه مان ؟ 

برای ساخت افکار مان ؟ 

برای ساخت نگاه مان ؟

برای ساخت ارتباط های مان ؟ 

و 

برای ساخت دنیای مان ؟ 

ما مصالح برای ساختن های مان را از کجا برمی چینیم ، ای دوست ؟ 

 آن درختی که قرار است ما از آن شاخه برچینیم برای ساختن های مان کجاست ؟ 

کجا قرار است باشد ؟ 

ریشه های این درخت کجاست ؟ 

 باغبان اش کیست ؟

.

هی وا 

 

جایگاه چیدن این عکس:

تهران پارک شهر- ۴ فروردین ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای استادی به نام طبیعت

طور سیستم آموزش و پرورش رسمی ما به خود اجازه می دهد بگوید که آموزش محیط زیست دارد ! در صورتی که شاگردان اش را بیگانه با خارهای وطن اش، فارغ می کند ؟

.

گل گفت :« کمال هم نشین در من اثر کرد » 

گفتم : « خار را می گویی ؟» 

گفت : « تو هم نشین دیگری می بینی ؟» 

گفتم : « از کمالی که می گویی در عجبم ! » 

گفت :« نوک انگشت ات را بگذار بر او » 

گذاشتم و صدایی در من گفت : « آآخ » 

گفت :« کمالی بیشتر از درک این « آخ» در خود سراغ داری ؟ » 

.

چند بار تو را در تمام دوره شاگرد بودن هایت در جایی که بهش می گویند مدرسه و دانشگاه ؛ پای درس استاد طبیعت نشان دادند ؟ 

چند بار به تو اجازه دادند غرق شوی در زیبایی یک شکوفه یک غنچه یک جوانه ؟ 

در کجای کتاب درسی تو تاکید شده است « معلم! کتاب را ببند الان وقت تر شدن زیر باران است » ؟ 

در کجای کلاس درس آموزش و پرورش رسمی ما ، یک فصل از یک کتاب به لمس خارهای این سرزمین اختصاص داده شده است ؟ 

سرزمینی که بیش از هر چیز پوشش گیاهی پر از خار دارد ؟ 

پوشش زیستی پر از خار دارد ؟ 

آموزش و پرورش رسمی ما، چطور به خود اجازه داد، ما را چنین به ندیدن و نشنیدن عادت دهد؟ 

 

از هم نشینی با این استاد ، چه چیزی می شنوی ؟ 

برایم بنویس که مشتاق دیدن، شنیدن هایت هستم 

 

جایگاه چیدن عکس : 

دوربین هی وا- گلاب دره - پرواز گنجشکی- جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از سفره‌ی سی خواب دفتر اژدهاهادوستان


« بیایید با هم خواب ببینید » ، بله این عنوان مأموریتی بود که توسط اژدهای آتش خواب به خواب منشی اژدهاهادوستان آمد و تعدادی از حامیان اژدهاها دوستان یعنی بزرگسالان ، داوطلب این ماموریت شدند .
در این مأموریت سفره ای پهن شد که دور هم جمع شدیم و درباره روند طراحی برنامه هایی که برای اژدها دوستان طراحی می شود گفتگو کردیم .


اینکه منشی اژدهاها چطور از اسطوره ها و قصه ها برای ساخت بسترهایی که فرصت رشد در برقراری ارتباط، همکاری، خلاقیت و تفکر انتقادی ایجاد می کند ، بهره می برد . از تاثیر شگرف قصه و بازی های محیطی به عنوان بستری برای یادگیری صحبت شد و باورتان بشود یا نه ! شرکت کنندگان دور هم نه تنها خواب دیدند بلکه مهارت های قرن بیست و یک را هم به هم بافتند ! 

 

 « خیال‌می‌بافیم ، بازی می کنیم ، می آموزیم  »

 

افراد در گروه های سنی مختلف می توانند میهمان این سفره ها باشند که برای اطلاع از زمان و شرایط سفره مانند گروه سنی و هزینه ها ، لازم است عضو کانال تلگرامی اختصاصی دفتر باشند و برای این کار هم نیاز است که ابتدا فرم مورد نیاز برای پیوستن به کانال را تکمیل کنند که برای این کار کافی است روی لینک زیر کلیک کنید : 

 

فرم اطلاعات شما برای پیوستن به کانال تلگرامی دفتر



جایگاه چیدن عکس :
ماموریت اژدهاهایی- پارک شهر تهران - ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
عکاس :خبرنگار اعزامی دفتر اژدهاها- نازنین خلعتبری
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپایی از شنیدن سر یک سفره

منشی اژدهاها پرسید : « اگر تو جای این اژدها بودی که نمی توانست آتش درست کند , چه احساسی پیدا می کردی ؟» 

اژدها دوست یک : « ناراحت می شدم » 

اژدها دوست دو : « اشکالی نداره، تلاش می کردم » 

اژدها دوست سه : « من خوشحال می شدم که با بقیه فرق دارم » 

اژدها دوست چهار :« اصلا اژدها نیست » 

.

شما در این مکالمه ردپای چه چیزهایی می بینید ؟ 

 

جایگاه چیدن عکس : 

برنامه با منشی اژدهاها

پارک شهر 

 ۱۰ فروردین ۱۴۰۲

 عکاس نوجوان آوین عالم نژاد 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

بیل را دزدیدند

در نزدیکی جشن آبانگاه، با دیدن این فیلم ردپای یک دزدی را کشف کردم !
دزدی بیل از زندگی مان !
تا حالا به این فکر کرده آید که چرا در مدارس ما کار با بیل را آموزش نمی دهند ؟
چطور در ایران زیست می کنیم ، سرزمینی که مردمان اش آب این مایه حیات را با سختی با احترام از زیر خاک بیرون می آوردند آن هم با کمک بیل ها آن هم در یک همیاری شگرف با یکدیگر ، بعد دانشی درباره بیل به ما منتقل نمی شود ؟
چرا از جایگاه بیل نمی گویند ؟
چرا کاربردهای بیل آموزش داده نمی شود ؟
چرا ما بعد از فارغ التحصیل شدن از مدرسه بلد نیستیم بیل بزنیم ؟
چرا در سرزمین ما آموزگار به عنوان وسیله کمک آموزشی یک بیل ندارد ! که هر وقت خواست ازفیزیک بگوید از اهرم بگوید ؛ از جرم ؛ از خاک ؛ از کشاورزی ؛ از آب ؛ از آتش ؛ از مبارزه ، از ادبیات ،از پهلوانی ، از آیین از اینکه ما که هستیم از هویت مان , بیلی را بلند کند ؟
بیل های ما چه شد ؟
چرا در مدرسه فقط تصویری بی کیفیت از بیل شاید در صفحات کتابی پیدا شود ؟
چرا آموزش و پرورش ما به ما نگفت و نمی گوید ، نشان نمی دهد که نقش بیل در ارتباط با آب و آبیاری چیست ؟
خاک که از خانه های مان در شهر , به برکت آسفالت و سیمان برچیده شد ! حداقل مدارس نباید جایی باشد که خاطره خاک را، تجربه بیل زدن را زنده نگهدارد ؟
.
در سرزمینی که بیل های مان را کنار گذاشته ایم ، نمی دانم چطور می خواهیم خاک زیست مان را زیر و رو کنیم تا نفس بکشد , تا نفس بکشیم !
.
اینجا پیدا کردن دزد کافی نیست ، لازم است مال دزدی برگردانده شود .



جشن آبانگاه روز دهم فروردین در ستایش ایزدبانوی آب های روان، آناهیتا است باشد که ما را بیامرزد از این همه کور بودن های مان با وجود تشنه بودن های مان !


جایگاه چیدن فیلم و عکس اول و دو م :
مستند « سرود دشت نیمور» - فروردین ۱۴۰۲
جایگاه چیدن عکس های بعدی :
مجموعه مستنداتی از هی وا در باغچه - سال ۱۳۹۹


 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

پرواز خیال با بال هایی از قصه و داستان

اینجا از آن جاهایی است که سوار بر بال های قصه و داستان به آن رسیدیم . یک جایی در سال ۱۳۹۶ و از آن سال تا به امروز من با قصه ها و داستان ها و کتاب ها و کودکان پروازها داشته ام که جای همگی شما در دیدن مناظر باشکوه و شگفت انگیز این پرواز خالی . 

این روزها با دوستان مهربانی گفتگو داشتم که قرار است در کنار هم آغازهایی داشته باشیم از جنس ساختن فضاهایی برای قصه گویی و کتاب خوانی آن هم از جنس پرواز کردنی و طی گفتگوهای مان قرار شد من یکسری از تجربه هایم را با این عزیزان به اشتراک بگذارم تا منظورم را درباره ایده ای که مورد نظرم است بیشتر شفاف کنم . در همین راستا این یکی از پست هایی است قرار می دهم تا در کنار دیگر  پست ها در شرح ایده مطرح شده کمک کند . 

در همین راستا یکی از مقاله هایی که مرتبط به فضای تصویر فوق است و در مجله رشد فردا به چاپ رسید را به اشتراک می گذارم .

 

۰ نظر
هیوا علیزاده