
حدود یک ربع پیاده روی های صبح من و تو چه عالمی دارد ! چه ماجراهایی که در همین یک ربع ! پانزده دقیقه گاهی هم کمی کمتر و گاهی هم کمی بیشتر غافل مان را نمی گیرد !
داشتیم درباره برخورد فروشنده که ازش شیرکاکائو خریدی حرف می زدیم از نارضایتی مان و اینکه برای این نارضایتی ها می توانیم چه کارها انجام بدهیم ...
که موقع رد شدن از جوی گفتی : دو تا پلنگن که دنبال آهون ! خیلی هم آرام گفتی فقط با یک لبخند نرم و نازک ! گفتم کجان ! گفتی اوناهاشن ! گفتم نمی بینمشان ! گفتن اوناهاشن بالا این دیوار ! رفتیم عقب تر ! و من یکی از قشنگ ترین صحنه های این شهر دیدم ! گفتم چه خوب دیدی شون ! خیلی قشنگن ! مرسی نشونم دادی !
گفتم : به نظرت آهون ؟ گفت : آهو نیست ؟! گفتم : نمی دانم ! شاخ داره ! گفت : آهو شاخ نداره ؟! گفتم : نمی دونم !گفتم اون ها به نظرت پلنگن ؟ گفت : نیستن !؟ گفتم نمی دونم ! گفتم برگشتی بیا سر فرصت توی اون کتاب حیات وحش یک نگاهی بیاندازیم ببینیم چی می تونن باشن ! گفت : باشه !
رسیدیم به نبش کوچه بعدی به مغازه میوه فروشی کوچکی که بعضی وقت ها سر راه ازش خرید می کنیم مثلا موز یا سیب و ... به فروشنده گفتم سلام , فروشنده در حالی که داشت سبزی های تازه اش را جابه جا می کرد با لبخند جواب داد سلام و تو هم گفتی سلام و او جواب سلام تو را هم داد , تا ازش گذشتیم گفتی : این فروشنده خوبی بود با حوصله بود میشه بازم ازش خرید کنیم ! ته دلم پر از لبخند بود گفتم آره حتما ! گفت اصلا خیلی مغازه میوه فروشی و تره بار خوب ! همه چی رنگی رنگی و تازه است ! گفتم آره من هم از تره بار خوشم میاد !
همو بغل کردیم و خداحافظی کردیم و تو رفتی !
موقع برگشت داشتم به تک تک درخت هایی نگاه می کردم که در این یک ماه گذشته از کنارشان با هم در همین پانزده دقیقه ها رد شدیم و سعی کردیم نگاه کنیم و دنبال پرنده بگردیم .
سی روز پیش من به تو لابه لای شاخه ها گنجشک نشان می دادم و تو امروز به من دو تا پلنگ که دنبال آهون ! باز هم به من نشان بده من به چشم های تو به نگاه تو نیاز دارم .
من بارها از این خیابان گذشته ام بسیاربارها قبل تو ! بی تو ! آدم سر به زیری هم نیستم ! با همه این ها ندیده بودم جریان داشتن این قصه را بر نرده های خانه ای قدیمی و خسته !
داشتم به این فکر می کردم به همین زیبایی می شود ردپای آهو و پلنگ را در شهر نشان آدم ها داد و قصه ها بافت و پرسش ها ساخت !
چه بر سر شهر ما آمده که از قصه های اینچنین بافته شده بر زمینه اش چنان خبری نیست ؟
کنجکاو شدم بدانم آن آهو و پلنگ که تو دیدی بر ایوان کدام همسایه ها سکنی گزیده اند ! فردا که از جلوشون رد بشیم بهت می گم اگر دوست داشتی تو هم بیا بریم دنبال سرنخ اینکه ساکنان آن خانه که بودند !
برای من همراهی و به رسمیت شناختن اصالت مشاهده گری چنین جایگاهی دارد اینکه می تواند نقطه آغازی باشد برای کشف برای جستجوگری برای شناخت برای قصه ساختن و برای ....

پی نوشت : کتاب حیات وحش ایران از آن کتاب های جذاب است که می توان با آن بسیار خوش ها گذراند
