بعد از مدت ها انتظار و با پیگیری های همسر ! ایشان به خانه رسیدند و من امروز در یک روز بارانی به طور اتفاقی در روز جهانی زن به تاریخ هجده اسفند هزار و چهارصد و سه شروع به خواندنش کردم ! پیش از این کتاب, سرنخ « واره » از ویدئویی که از مرتضی فرهادی دیده بودم به دستم رسیده بود وقتی که بر خواندنش برای درک زنانگی در ایران تاکید می کند!
از همان روز دنبالش بودم , دنبال کتاب و در این فاصله مقاله ها و یادداشت هایی در این باب خواندم و بیشتر مشتاق دانستن درباره اش شدم تا اینکه امروز فرا رسید و همینطور که هم مقدمه را می خواندم و هم کتاب را ورق می زدم و گوشه کنارش در حاشیه ها با نویسنده گفتگو می کردم با یک کلمه روبه رو شدم ! کلمه ای که باعث شدم مکث کنم , مکثی طولانی و مزه مزه کنم احوالی را که تجربه کردم .
این واژه که من را به خیال پردازی و بازی واژه ها دعوت کرد , هست : « همواره » ! آری « همواره» ! همین کلمه ای که شاید بارها بارها به کارش برده ام و بارها بارها کاربردش را دیده ام ! و در این لحظه ملاقات گویی تازه پس از این همه سال به درک معنایی ازش رسیدم.
برای من که چند سالی است مشغول بازی واژه ها هستم و سرنخ های جذابی از جریان زندگی با بودن در این بازی به دستم آمده است این کلمه فرصت بافتن مفاهیمی شد در ذهنم که خواستم ازش اینجا ردپایی بگذارم.
بگذارید اول از کلمه « هم » بگویم که یکی از کلمات گل سرسبد در واژه نامه شخصی من است ! اعجوبه ای است برای خودش !
آشنایی من با « هم » به حدود دو سال پیش می رسد . گویی یکی از معانی که برای « هم » در نظر گرفته شده است « غم » می باشد البته نه دقیقا غم ! غم تمرکزش بر گذشته است بر چیزی که بوده و حالا نیست در صورتی که « هم » گویی غمی درباره آینده است و همچنین یک معنای دیگر برای این واژه ی از نظر من بسیار زیبا « آهنگ » و « مقصود » است حالا ترکیب این دو برای من دو سال پیش با نقش هایی که از « هم » می شناختم مانند نقش آفرینی اش در : همسر, همراه , همدل, همراز , همسفر و ... چه معنایی ساخت ! اینکه گویی این «هم» راه رهایی از غم که هویت درونی خودش است را در کنار دیگری بودن پیدا کرده است ! گاهی کنار راه می نشیند گاهی کنار راز و گاهی کنار دل و گاهی کنار ... گویی این « هم » زنده است و مقصدی دارد مقصدی که از تنهایی جداست !
و امروز لابه لای صفحات یک کتاب به واژه « همواره » رسیدم ! سخت است با واژه ها توصیف کنم احوالی که بر من گذشت از شور معنایی که در برابرم در حال خلق شدن بود مبهوت باران شدم حس کردم او بیشتر از هر کسی حالم را در آن لحظه می فهمد !
بگذارید از بخش دوم «همواره» یعنی « واره » بگویم ! واره , آنچنان که فرهادی در عنوان کتابش هم به آن اشاره می کند نوعی تعاونی سنتی کهن و زنانه در ایران است .در واره , آن چیز که توسط زنان از فسادش جلوگیری می شود و نه تنها از فسادش جلوگیری می شود بلکه به ماده باارزش تری تبدیل می شود « شیر » است بله شیر همان ماده سفید رنگی که امروز برای اینکه فاسد نشود در یخچال نگهداری می کنیم آن روزگار که یخچالی نبود و در عوض ارتباط آدمی چنین کمیاب نبود ! زنان در یک زیست همواره ! در یک هموارگی ! از آن مراقبت می کردند ! مراقبت که چه بگویم از نظر من کیمیاگری می کردند و از آن ماست و کره و ... تولید می کردند که ارزش اش چندبرابر شیر می شد و این امر امکان نداشت مگر با کنار هم بودن و همواره شدن ! برای آگاهی از جزئیاتش لازم است بیشتر خواند.
از همان وقتی که با مفهوم واره آشنا شدم یک پرسشی که ذهن من را به خود مشغول کرد این بود که در این روزگار نقش شیر را چه چیزی دارد بازی می کند ؟ چه چیزی است که اگر حواسمان نباشد فاسد می شود ! چه چیزی است که لازم است به دورش بگردیم و با آن انس بگیریم تا جوهر وجودی اش را کشف کنیم تا کیمیا کنیم ! ان چیست ؟!
برای من آن مفهومی که در این مضمون لانه دارد , « کودکی » است بله کودکی همان چیزی که لازم است برای مراقبت از آن در جهانی اینچنین سرشار از آلودگی ها متنوع از هوا و آب گرفته تا بمباران اطلاعات و گوشی های اصطلاحا هوشمند و کلاس های متنوع و ... ازش مراقبت کنیم تا بتواند خودش باشد تا بتواند کودکی کند تا بتواند از درون خودش , خودش را خلق کند ما به این همواره بودن بسیار نیاز داریم . ما برای همه غم ها و نگرانی هایی که برای آینده و آیندگان داریم به مقصدی نیاز داریم از جنس رفتن از جنس کشف کردن معناهای بسیاری همچون « واره » .
ما همواره به این ملاقات ها با خود با خودمان نیاز داریم .
و اینچنین بود که یک آرزو در من رخ داد , آرزوی « همواره » شدن و خواستم این آرزو را به همه زنان و همه مردانی که برای کودکی تلاش می کنند تقسیم کنم و از صمیم قلب از مرتضی فرهادی سپاسگزارم که من را با یک کاشف با مرتضی فرهادی آشنا کرد
سپاسگزارم که برای خویش فرما بودن هایش ایستاد خوشحالم که نوشت که تا در لابه لای واژه هایش امروز یک آرزو برای من به دنیا آمد.