همکاران دفتر اژدهاهادوستان

 

  • صمیمانه از همه همکاری ها هر چقدر کوچک هر چقدر بزرگ ، سپاسگزار هستیم. 
  • تعدادی از این همکاری ها به پایان رسیده است که در انتهای فهرست قرار دارند.
  • برخی از همکاری ها در دوره ای به پایان رسیده و دوباره شروع شده است. 

 

 

نام و نام خانوادگی :  هیوا علیزاده 

همکاری برای : راه اندازی دفتر اژدهاهادوستان - منشی دفتر - طراحی لوگوی دفتر 

همکـــــاری از : زمستان ۱۴۰۰

ســـال تولــــد : ۱۳۶۲

راه تمــــــــاس : سایت اژدهاهادوستان - تلگرام ۰۹۱۲۴۶۴۰۶۱۱ - ایمیل heeva.alizadeh@gmail.com

 

نام و نام خانوادگی :  علیرضا لولاگر 

همکاری برای : تدارکات برنامه های دفتر اژدهاهادوستان - همیاری تنگاتنگ با منشی 

همکـــــاری از : اردیبهشت ۱۴۰۱

ســـال تولــــد :۱۳۶۱

راه تمــــــــاس :  ایمیل alolagar@gmail.com  

 

نام و نام خانوادگی :  آوبن عالم نژاد

همکاری برای : عکاسی از برنامه های دفتر اژدهاهادوستان - همیاری در برگزاری برنامه ها

همکـــــاری از : خرداد ۱۴۰۲

ســـال تولــــد : ۱۳۹۰

راه تمــــــــاس : ایمیل avinalamnezhad@gmail.com

 

 

نام و نام خانوادگی :  آرش روحانی

همکاری برای : دوره ای به عنوان عکاس برنامه ها - همیاری در برگزاری برنامه ها - طراحی سایت دفتر اژدهاهادوستان

همکـــــاری از : اردیبهشت ۱۴۰۲

ســـال تولــــد : ۱۳۸۷

راه تمــــــــاس : ایمیل arashschool2009@gmail.com

 

نام و نام خانوادگی :  امیرحسین شکری

همکاری برای : طراحی کارت ویزیت دفتراژدهاهادوستان - طراحی تیتر سایت دفتر - همیاری در برگزاری برنامه ها

همکـــــاری از : تیرماه ۱۴۰۲

ســـال تولــــد : ۱۳۸۶

راه تمــــــــاس : ایمیل amirshokri1978@gmail.com

 

نام و نام خانوادگی :  هانا خاتمی

همکاری برای : همیاری در مشاهده گری و بازخور دادن از برنامه ها - همیاری در برگزاری برنامه ها

همکـــــاری از : تیر ۱۴۰۲

ســـال تولــــد : ۱۳۸۱

راه تمــــــــاس : ایمیل hanakhatamif@gmail.com

 

نام و نام خانوادگی :  دریا محسنی صدیق

همکاری برای : همیاری در برگزاری برنامه ها

همکـــــاری از : فروردین ۱۴۰۲

ســـال تولــــد : ۱۳۹۰

راه تمــــــــاس : ایمیل daryamohseni285@gmail.com

 

نام و نام خانوادگی : ادی جون

همکاری برای : فعال در خواب های منشی  - دادن کلمه های رمز

همکـــــاری از : خرداد۱۴۰۲

ســـال تولــــد : تحت بررسی 

راه تمــــــــاس : منشی 

 

عنوان :  موزه اسباب بازی های ایران و جهان

آدرس : نوفل لوشاتو - کوچه لولاگر

مدیـــر مــــوزه : آزاده بیات

همکـــــاری از : بهمن ۱۴۰۲

همکاری برای  : استفاده از فضای موزه برای برگزار کردن برنامه ها - مشاوره در زمینه آشنایی برای اشیا و قصه های موزه در جهت همیاری به منشی تا خواب های مرتبط ببیند - معرفی برنامه ها به دیگران

راه تمــــــــاس : اینستاگرام موزه irantoysmuseum

 

نام و نام خانوادگی : نازنین خلغتبری

همکاری برای : آماده سازی برنامه ها - همیاری در برگزاری برنامه ها - همیاری در عکاسی

همکـــــاری از : اریبهشت ۱۴۰۱

همکـــــاری تا : اردیبهشت ۱۴۰۲

ســـال تولــــد : ۱۳۶۴

راه تمــــــــاس : ایمیل nazanin.khalaatbari@yahoo.com

 

 

عنوان : موزه عروسک های ملل

مدیـــر مــــوزه:  مسعود ناصری

همکاری برای : استفاده از فضای موزه برای برگزار کردن برنامه ها - مشاوره در زمینه آشنایی برای اشیا و قصه های موزه - طراحی پوسترهای برنامه - معرفی برنامه ها به دیگران

همکـــــاری از : زمستان ۱۴۰۰

همکـــــاری تا : شهریور ۱۴۰۱

راه تمــــــــاس : اینستاگرام موزه irandollsmuseum

 

عنوان: موزه عروسک وفرهنگ ایران

مدیـــر مــــوزه:  علی گلشن

همکاری برای : استفاده از فضای موزه برای برگزار کردن برنامه ها - مشاوره در زمینه آشنایی برای اشیا و قصه های موزه- معرفی برنامه ها به دیگران

همکـــــاری از : بهار ۱۴۰۱

همکـــــاری تا : شهریور ۱۴۰۱

راه تمــــــــاس : اینستاگرام موزه irandollsmuseum

 

عنوان: موزه اسباب بازی های ایران و جهان - بخشی از موزه عروسک های ملل

آدرس : دروازه دولت ، کوچه فیات

مدیـــر مــــوزه: آزاده بیات

همکاری برای : استفاده از فضای موزه برای برگزار کردن برنامه ها

همکـــــاری از : بهار ۱۴۰۱

همکـــــاری تا :شهریور ۱۴۰۱

راه تمــــــــاس :اینستاگرام موزه irantoysmuseum

 

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

برای آشنایی با اسامی اژدهاهادوستان باسابقه ! کلمه رمز ضروری است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
هیوا علیزاده

من و تو یک مبارز هستیم

چند ماه پیش وقتی برای چندمین بار کتاب دشمن را در جمعی می خواندیم ، یک پرسش در ذهنم جان گرفت و آن اینکه : 

تفاوت کلمه های جنگ و مبارزه  در چیست !

بماند که از خیلی وقت پیش هم در حال شخم زدن افکارم برای بازکشف معنای « معلم » بودم و از چندی پیش نیز با یک پادکستی که میزبانش یعنی احسان ایپکچی، واژه ها برایش مهم است، آشنا شده بودم . یک جایی این پرسش ها و جستجوگری ها به هم گره خورد و من یک جرعه نوشیدم از پادکست « می » که به جانم نشست :

                           

برای شنیدن و خواندنش می توانید کلیک کنید

در جایی می گوید : «  مبارزه – به معنای شکوفایی خویشتن و آشکارگی خود است – در این معنا مبارزه ماموریت یکباره و یک روزه و گاه گاهی و حسب غلبه بر غیر نیست بلکه زندگی یعنی مداومت در مبارزه.  » می توانم بگویم این عبارات نقطه عطف اتصال من به معنای مبارزه بود . گویی چیدمان این واژه ها آینه ای شد در برابر اینکه من  کیستم ! در تمام این سال ها گویی در راهی بوده ام از جنس مبارزه .

شنیدن این اپیزود پادکست « می » شبیه این بود که یکی روی شانه هایم زد و گفت : « سلام » . 

گویی قرار است معلمی آن داربستی باشد که کمک کند برای این ابراز، این آشکار شدن چیزی از خود و این داربست از پایه معیوب خواهد بود اگر خودش در راه تلاش برای این شکوفایی برای کشف خویشتن نایستاده باشد !

اینچنین است که یکی از مولفه های تعریف معلمی برای من شد، مبارزه ! سرنخ های دیگری نیز از ویژگی های معلم یافته ام  که به مرور به اشتراک خواهم گذاشت. 

  

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

یک چتر زرد ردپای یک همدردی

گویی پسرک در خانه ای که از کودکان بی سرپرست شاید هم بد سرپرست مراقبت می کنند، زندگی می کند. در توضیحات این انیمیشن در جاهای مختلف خوانده ام که بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده است و این باعث شد که بیشتر به این داستان فکر کنم . 

حدود یک سال است که وارد همکاری های کوچکی با یک شبه خانواده شده ام ، در جریان اتفاقات که در آنجا مشاهده می کنم بارها این سوال را از خودم می پرسم : « به عنوان بزرگسال چطور با کودکان مان در این خانه رفتار کنیم ؟ چطور از رفتارهای مان مراقبت کنیم ؟ چطور به عنوان بزرگسال با همدیگر رفتار کنیم ؟ و ... » 

 

در جریان این انیمیشن چند برخورد برای من جلب توجه کرد ، از جمله زمانی بود که آدم بزرگ های آن خانه متوجه شدند که پسر داستان بدون اجازه چتر را برداشته است ، من نمی دانم واقعا در واقعیت این داستان چه اتفاقی افتاده است ! آنچه اینجا مشاهده می شد قابل تامل و گفتگو است . اینکه  آدم بزرگ ها ، فرصت شنیدن کودک و دلیل کارش را آن هم در فضایی بدون تنش ایجاد می کنند و سر آخر نیز چتر به خود پسر داده می شود. 
چتری که گویی با آنچه داستان در دقیقه آخر نشان می دهد گویی چتر زندگی او شده است ! 
این انیمیشن برزیلی که از نظر تصویرسازی باب میل من نیست چون با تصویرسازی های اینچنین سه بعدی و سرشار از رنگ های تند و گویی تاکید بر چشم های بزرگ و رنگی شخصیت ها ! خیلی حس همراهی ندارم . 
یک چیزش خیلی به دلم نشست ، آن هم به نوعی پیرنگ این داستان است که برای من گرانیگاهش روی « همدلی » و « امید » قرار داشت و اینکه چطور « همدلی و شنیدن »  می تواند چنین قدرتمند باشد و در زندگی افراد تاثیر بگذارد.
از نظر من در این جهان بیش از هر چیز به « مهر » و همدردی و همدلی با یکدیگر احتیاج داریم اگر می خواهیم امروز و آینده مان را برای آیندگان مان زیباتر سازیم. 
 
برای مطالعه بیشتر درباره این فیلم از جمله آشنایی با سازندگان و جوایزی که دریافت کرده است ، می توانید وارد لینک زیر شوید :
 
 
 
۰ نظر
هیوا علیزاده

شعری از پندار

 

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

 

۰ نظر
هیوا علیزاده

ردپای دوم از کودکی که معلم عروسک هایش بود

 

 

 در نوشته قبلی از این گفتم که معلم عروسک هایم بودم و اینجا لازم است بگویم فقط معلم عروسک هایم نبودم ، تعدادی هم دوست خیالی داشتم که برخی در برگزاری کلاس به من کمک می کردند و همکار بودند ! تعدادی هم جز شاگردان بودند و کنار عروسک ها می نشستند !
روزهایی بود که اجازه داشتم دوستان خیالی ام را سر سفره کنار خودم بنشانم  اگر اشتباه نکنم جمعه ها بود چون پدرم هم سر سفره بود ،  آفتاب هم بود ، پس احتمالا ظهر جمعه‌ها بوده ! هنوز با گذشت حدود سی و سه سال !  خیلی شفاف انعکاس نور از سبزی خوردن های وسط سفره ، گل های سفره که زیر نور رنگ به رنگ می شدند خوب یادم هست ! 
گویی آفتاب سر سفره جای امنی در دل می نشیند، شاید تاثیر لقمه‌هایی است که درش نور هم پیچیده می شد !
و سر همین سفره 
دوستان خیالی من هم ازشان پذیرایی می شد !
هنوز هم که بهش فکر می کنم یادم نمی آید هیچ رفتار غیرطبیعی با این دوستانم از طرف مادر و پدر و بقیه خانواده که سر سفره می نشستند  دیده باشم ! گویی دوستان خیالی من پذیرفته شده بودند ، حق داشتند بشقاب خودشان را داشته باشند ، من حق داشتم با آن ها صحبت کنم ، اساسا هیچ یادم نمی آید کسی من را از ارتباط با چنین دوستانِ نادیدنی منع کرده باشد .
یادم هست آنقدر به رسمیت شناخته می شدند که مادرم به من می گفت : « ازشون بپرس، غذا را دوست داشتند ؟ »
بعد هم همگی با هم سفره را جمع می کردیم و لای هر تای سفره مقداری نور جا می ماند 



جایگاه چیدن عکس :
آلبوم خانوادگی هیوا

۰ نظر
هیوا علیزاده

گفت : میشه با موهات بازی کنم

 


ردپایِ یک  تجربه
از راهی که در آوا می پیماییم

آوا نامِ یک شبه خانواده است که تلاش اش ایجاد بستری برای رشد همه‌جانبه کودکانی است که بی سرپرست و یا بد سرپرست به زیست در این سرزمین دعوت شده‌اند !
آوا می خواهد صدایی باشد برای شنیدن اینکه کودکان بسیاری در همین نزدیکی به کمک و همیاری ما آدم بزرگ ها نیاز دارند

آوا می خواهد صدایی باشد برای اینکه یادمان باشد
« انسان » شدن را تمرین کنیم
حتی اگر از آن بسیار دور باشیم وقتی رنگ خاکستری جهان زیست مان کم نیست !



پی نوشت :
هیوا در آوا پروژه « گامی با هی وا در آوا » را راهبری می کند که شامل تلاش در راه ساخت بسترهای یادگیری برای مربیان و کودکانِ  آوا است. یکی از کارهای هیوا در آوا ، راهبری کتابخانه‌ی بچه های آوا می باشد. 

جایگاه چیدن عکس :
خانه‌ی آوا - شهریور ۱۴۰۲

برای ورود به سایت موسسه خیریه آوا برای آشنایی بیشتر کلیک کنید
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از شعر و اینک

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده

جامعه ای نوجوان


قبل از خواندن  ادامه یادداشت لطفا به زیبایی این واژه با طمانینه بیاندیشیم واژه « نوجوان » 

از نظر من جامعه ما در حال گذر از دوره نوجوانی است ، منظورم این است که اگر کل یک جامعه را بسان فردی در حال رشد ببینیم ، جامعه گویی در مرحله ای است که جنس پرسش ها ، جنس به پا خاستن ها ، جنس هیجانات ، غم ها و خوشحالی هایش چیزی بالغانه تر از کودکی و چیزی نابالغ تر از بزرگسالی است. این برداشت از جامعه مدتی است بیش از حدود یکسال در من شکل گرفته است که در شکل گیری اش شرایط جامعه و شناختم به واسطه حرفه ام در ارتباط با کودک و نوجوان تاثیر گذار است ، به عبارتی من بر اساس زیسته خودم به چنین برداشتی رسیده ام که با درست و نادرستش در حال حاضر کاری ندارم ، موضوعم در میان گذاشتن این برداشت است که کمک می کند آینه ای باشد در برابر اندیشه هایم و همچنین فرصت رشد بر اثر گره خوردنش با دیگر اندیشه ها را فراهم کند .
آن چیز که جدیدا به این تعبیر در من اضافه شده است این است که این نوجوان  معلولیتی دارد که شاید در درجه اول لازم است به پذیرش این معلولیت برسد تا بتواند خود را پیدا کند وگرنه مدام باید در راه تاریکی گام بردارد برای کسی غیر خودش بودن و این از نظر من از خود معلولیت غم انگیز تر است .
بماند که در این راه یک مسأله مهم کشف همین چیزی است که معلول است !
درباره این نظر حرف هایی هست که به مرور به اشتراک خواهم گذاشت ، از جمله اینکه خواندن این کتاب را پیشنهاد می دهم چه به نوجوان چه به بزرگسال، خودم هم گام هایی برداشته ام برای بلندخوانی و گفتگو درباره اش در فضایی پادکست گونه ، که ردپای اش را اینجا خواهم گذاشت.


جایگاه چیدن عکس :
از کتابخانه هی‌وا- کتاب جنگی که نجاتم داد
 

۰ نظر
هیوا علیزاده

از شعر رهایش

متن از یک نوشته از یک مرد که من اینجا او را « بــــ » می نامم.

۰ نظر
هیوا علیزاده