گویی پسرک در خانه ای که از کودکان بی سرپرست شاید هم بد سرپرست مراقبت می کنند، زندگی می کند. در توضیحات این انیمیشن در جاهای مختلف خوانده ام که بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده است و این باعث شد که بیشتر به این داستان فکر کنم .

گویی پسرک در خانه ای که از کودکان بی سرپرست شاید هم بد سرپرست مراقبت می کنند، زندگی می کند. در توضیحات این انیمیشن در جاهای مختلف خوانده ام که بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده است و این باعث شد که بیشتر به این داستان فکر کنم .
در نوشته قبلی از این گفتم که معلم عروسک هایم بودم و اینجا لازم است بگویم فقط معلم عروسک هایم نبودم ، تعدادی هم دوست خیالی داشتم که برخی در برگزاری کلاس به من کمک می کردند و همکار بودند ! تعدادی هم جز شاگردان بودند و کنار عروسک ها می نشستند !
روزهایی بود که اجازه داشتم دوستان خیالی ام را سر سفره کنار خودم بنشانم اگر اشتباه نکنم جمعه ها بود چون پدرم هم سر سفره بود ، آفتاب هم بود ، پس احتمالا ظهر جمعهها بوده ! هنوز با گذشت حدود سی و سه سال ! خیلی شفاف انعکاس نور از سبزی خوردن های وسط سفره ، گل های سفره که زیر نور رنگ به رنگ می شدند خوب یادم هست !
گویی آفتاب سر سفره جای امنی در دل می نشیند، شاید تاثیر لقمههایی است که درش نور هم پیچیده می شد !
و سر همین سفره
دوستان خیالی من هم ازشان پذیرایی می شد !
هنوز هم که بهش فکر می کنم یادم نمی آید هیچ رفتار غیرطبیعی با این دوستانم از طرف مادر و پدر و بقیه خانواده که سر سفره می نشستند دیده باشم ! گویی دوستان خیالی من پذیرفته شده بودند ، حق داشتند بشقاب خودشان را داشته باشند ، من حق داشتم با آن ها صحبت کنم ، اساسا هیچ یادم نمی آید کسی من را از ارتباط با چنین دوستانِ نادیدنی منع کرده باشد .
یادم هست آنقدر به رسمیت شناخته می شدند که مادرم به من می گفت : « ازشون بپرس، غذا را دوست داشتند ؟ »
بعد هم همگی با هم سفره را جمع می کردیم و لای هر تای سفره مقداری نور جا می ماند
جایگاه چیدن عکس :
آلبوم خانوادگی هیوا
•
ردپایِ یک تجربه
از راهی که در آوا می پیماییم
•
آوا نامِ یک شبه خانواده است که تلاش اش ایجاد بستری برای رشد همهجانبه کودکانی است که بی سرپرست و یا بد سرپرست به زیست در این سرزمین دعوت شدهاند !
آوا می خواهد صدایی باشد برای شنیدن اینکه کودکان بسیاری در همین نزدیکی به کمک و همیاری ما آدم بزرگ ها نیاز دارند
•
آوا می خواهد صدایی باشد برای اینکه یادمان باشد
« انسان » شدن را تمرین کنیم
حتی اگر از آن بسیار دور باشیم وقتی رنگ خاکستری جهان زیست مان کم نیست !
پی نوشت :
هیوا در آوا پروژه « گامی با هی وا در آوا » را راهبری می کند که شامل تلاش در راه ساخت بسترهای یادگیری برای مربیان و کودکانِ آوا است. یکی از کارهای هیوا در آوا ، راهبری کتابخانهی بچه های آوا می باشد.
جایگاه چیدن عکس :
خانهی آوا - شهریور ۱۴۰۲
برای ورود به سایت موسسه خیریه آوا برای آشنایی بیشتر کلیک کنید
•
قبل از خواندن ادامه یادداشت لطفا به زیبایی این واژه با طمانینه بیاندیشیم واژه « نوجوان »
•
از نظر من جامعه ما در حال گذر از دوره نوجوانی است ، منظورم این است که اگر کل یک جامعه را بسان فردی در حال رشد ببینیم ، جامعه گویی در مرحله ای است که جنس پرسش ها ، جنس به پا خاستن ها ، جنس هیجانات ، غم ها و خوشحالی هایش چیزی بالغانه تر از کودکی و چیزی نابالغ تر از بزرگسالی است. این برداشت از جامعه مدتی است بیش از حدود یکسال در من شکل گرفته است که در شکل گیری اش شرایط جامعه و شناختم به واسطه حرفه ام در ارتباط با کودک و نوجوان تاثیر گذار است ، به عبارتی من بر اساس زیسته خودم به چنین برداشتی رسیده ام که با درست و نادرستش در حال حاضر کاری ندارم ، موضوعم در میان گذاشتن این برداشت است که کمک می کند آینه ای باشد در برابر اندیشه هایم و همچنین فرصت رشد بر اثر گره خوردنش با دیگر اندیشه ها را فراهم کند .
آن چیز که جدیدا به این تعبیر در من اضافه شده است این است که این نوجوان معلولیتی دارد که شاید در درجه اول لازم است به پذیرش این معلولیت برسد تا بتواند خود را پیدا کند وگرنه مدام باید در راه تاریکی گام بردارد برای کسی غیر خودش بودن و این از نظر من از خود معلولیت غم انگیز تر است .
بماند که در این راه یک مسأله مهم کشف همین چیزی است که معلول است !
درباره این نظر حرف هایی هست که به مرور به اشتراک خواهم گذاشت ، از جمله اینکه خواندن این کتاب را پیشنهاد می دهم چه به نوجوان چه به بزرگسال، خودم هم گام هایی برداشته ام برای بلندخوانی و گفتگو درباره اش در فضایی پادکست گونه ، که ردپای اش را اینجا خواهم گذاشت.
•
جایگاه چیدن عکس :
از کتابخانه هیوا- کتاب جنگی که نجاتم داد
از رگبار و حسابی خیس شدن های مان ردپایی در این تصاویر نیست چون باران آنقدر شدید بود که امکان عکاسی نداشتم !
ولی بعید می دانم از خاطره های ما که زیر آن رگبار دور هم جمع شدیم و خندیدیم و نوبتی در یک لیوان مشترک ! چای نوشیدیم ، پاک شود چنین ردپایی از باران از آسمان از با هم ساختن های مان !
•
•
گنجشک :
گامی نرم جویای شادمانی کودکی
در راهِ با کودکی برای کودکی
•
اگر درباره گروه گنجشک و فعالیت هایش ، پرسشی داشتید ، خوشحال میشویم که در میان بگذارید
•
جایگاه چیدن عکس :
۲۰ مهر ۱۴۰۲ - گلاب دره - تهران
عکس از : علیرضا-