۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقاله» ثبت شده است

دوستی به نامِ « علم نت »

 

معرفی سایت علم نت

یکی از کارهای مورد علاقه من مطالعه کردن است و یکی از چیزهای مورد علاقه ام برای مطالعه کردن ، مقاله است و یکی از دوستانی که کلی مقاله خواندنی برای من دارد سایتی به نام « علم نت » است .

امروز یک مقاله بسیار جذاب درباره یکی از سوالاتی که مربوط به یکی از موضوعات تحقیقاتی من است در زمینه « رستم و اژدها » مطالعه کردم که بسیار در مسیر مطالعاتم کارآمد بود اینکه این مقاله چه چیز یا چیزهایی برای من داشت را در یک مقاله خواهم نوشت ، در حال حاضر خواستم از بودن این سایت اعلام قدردانی کنم برای همین است که این یادداشت را اینجا قرار دادم.

پیشنهاد میکنم به همه عزیزانی که علاقه مند به خواندن مقاله های مختلف در زمینه های مورد علاقه شان هستند سری به این سایت بزنید.

به نظر من خواندن یک مقاله شبیه بازکردن یک پنجره به سمت حال و هوای یک پژوهشگر است که تجربه اش و کشفیاتش را با ما در میان می گذارد.

من که شخصا از مقاله ها چیزهای زیادی می آموزم و این آموختن برایم بسیار جذاب است. یکی از جذابیت مقاله خواندن به نظرم مواجه شدن با دستاورد یک کار تحقیقاتی در فرصتی کوتاه است مثل اینکه پنجره را باز کنی و هوایی بخوری و پنجره را ببندی و البته دیدن آن سوی پنجره و استشمام حال و هوای اش کلی پرسش را پاسخ می دهد و کلی پرسش ایجاد می کند و این پویایی در بازه زمانی کوتاه به نظرم « بودن » جذابی دارد.

سپاسگزارم از تمامی نویسندگان مقالات مختلف که زاویه نگاه شان را به اشتراک می گذرانند و سپاسگزارم از علم نت که اینچنین فرصت برخورداری از آن ها را ایجاد می کند.

۰ نظر
هیوا علیزاده

دوستی به نام کتابخانه

چند وقتی است که فعالیت هایم تمرکز بیشتری روی کتاب و کتابخانه پیدا کرده است و در حال یادگرفتن هر چه بیشتر در این زمینه هستم .

دیشب که داشتم برای رزومه ام لیست مفاله هایی که نوشتم را مرتب می کردم چشم ام به یکی از مقاله هایی افتاد که بهمن ۱۳۹۸ در رشد مدرسه زندگی از من منتشر شد. محوریت مقاله از نوع به اشتراک گذاشتن تجربه است .

با دوباره خواندن مقاله دلم کلی برای شاگردهای آن دوره ام در جزیره کیش و مدرسه مان تنگ شد . دلم برای کتابخانه مان تنگ شد . متن مقاله و عکس هایش را اینجا قرار خواهم داد فقط قبلش بگویم که دیشب بیشتر و بیشتر فهمیدم که چرا انقدر این سال های اخیر تمرکزم روی کتاب و کتابخانه بیشتر شده است و بسیار از این موضوع خوشحالم .

 

عنوان مقاله : کتابخانه ما ، دوست ما

نویسنده : هیوا علیزاده

منتشر شده در : مجله رشد مدرسه زندگی بهمن ۱۳۹۸

 

من نشسته بودم و آن‌ها دور و برم بودند؛ دیگر تحمل دور نشستن را نداشتند. شاید چون می‌دیدند معلمشان ضمن خواندن کتاب، نقش شخصیت‌های قورباغه و وزغ را با تغییر لحن بازی می‌کند. آن‌ها هم می‌خندیدند، با قهقهه، با لبخند، با نگاه‌هایشان. کم‌کم نزدیک‌تر شدند تا تصاویر کتاب را هم ببینند و کنجکاو شدند نامش را بدانند. این‌طور بود که دوستی‌مان با کتاب‌های کتابخانه آغاز شد؛ دوستی‌ای که فضای نقش‌آفرینی را در بسیاری از روزهای سال تحصیلی ایجاد کرد. مانده به اینکه چه کتابی را با هم می‌خواندیم، یکی نقش پرستاری را ایفا می‌کرد و دیگری صدای دختری غمگین یا پسری خشمگین را درمی‌آورد؛ صدای گرگی که از سفرهایش می‌گفت، صدای باد، باران، و این‌چنین بود که صدای کتاب‌ها در جمع ما شنیده می‌شد. کتاب‌ها فرصت این را ایجاد کردند که تعدادی از ما برای اولین بار نمایش بازی کنند، صحنه‌آرایی انجام دهند و برای اجرایشان تبلیغ کنند.

کتابخانه به عضوی از جمع ما تبدیل شده بود. عضوی همراه، عضوی که نیازهایی داشت؛ مثلاً مرتب نگه داشته شدن، وجود یک تابلو اعلانات برای کتاب‌های جدید و همچنین نصب فهرست رزرو کتاب‌ها. چرا که برخی کتاب‌ها طرفدار زیاد داشتند و باید معلوم می‌شد که نفر بعدی که قرار است آن را میهمان خانه‌اش کند، چه کسی است. این‌چنین بود که از بین خود بچه‌ها مسئول کتابخانه مشخص شد که البته هرچند وقت یک بار تغییر می‌کرد.

کتابخانه ما یک دوست فعال بود؛ عضوی که با دیگران تعامل داشت، کنجکاوی برمی‌انگیخت و باعث شادمانی می‌شد. در پیدا کردن پاسخ پرسش‌ها نیز یک هم‌گروهی خوب به شمار می‌آمد؛ پرسش‌هایی در زمینه استان‌های مختلف کشورمان تا موضوعات دینی یا پرسش‌هایی در زمینه کسب‌وکار و همچنین آشنا شدن با مفاهیمی همچون همدلی و کنترل خشم.

کتابخانه ما حتی در هنگام ورزش، مثل فوتبال، هم یک یار برای هر دو تیم بود. یک روز که بچه‌ها در حین بازی با اتفاقی روبه‌رو شده بودند و نمی‌دانستند خطا محسوب می‌شود یا نه، خودشان بازی را متوقف کردند و یک نفر برای حل مسئله به کتابخانه رفت و با کتاب دانشنامه ورزش به کنار زمین برگشت. با خواندن بخش مربوطه، اعضای تیم قانع شدند و بازی را ادامه دادند. فقط فوتبال نبود که کتابخانه ما از آن اطلاعاتی داشت. حتی یک بار به یک نفر که علاقه‌مند به یوگا بود، کتاب معرفی کرد و او توانست تعدادی از حرکت‌ها را از روی آن کتاب یاد بگیرد و به بقیه نیز یاد بدهد.

کتابخانه ما دوستی بود که کمک می‌کرد ما مسئولیت‌پذیر بودن در برابر امانت‌ها را تمرین کنیم. برای این کار، یک دفتر امانت درست شده بود. علاوه بر این‌ها این دفتر به ما نشان می‌داد که کودکانی که به گفته والدینشان تا آن موقع علاقه‌ای به کتاب نشان نداده بودند، چطور مشتاق و مسئولانه کتاب به امانت می‌بردند.

کتابخانه ما فقط خانه کتاب‌ها نبود؛ خانه بازی‌ها نیز بود؛ بازی‌هایی مانند بازی‌های رومیزی. کنار هم قرار گرفتن افراد این خانه، تعامل کودکان با یکدیگر و با این خانه، آن را سرزنده نگاه می‌داشت و افراد خانه را خوشحال.

وقتی دل کسی گرفته بود، خیلی وقت‌ها این کتابخانه بود که آغوشش را باز می‌کرد و با یک کتاب، او را سوار بر اسب خیال می‌کرد. کتابخانه ما برای شنیدن قصه‌های تنهایی بچه‌ها جای امنی بود.

خیلی وقت‌ها وقتی قرار بود گروهی روی کاری برنامه‌ریزی کند، این کتابخانه بود که فضا در اختیارش می‌گذاشت.

خیلی وقت‌ها وقتی کسی دلش می‌خواست یک کاردستی بسازد، این کتابخانه بود که با کتاب‌هایش او را راهنمایی می‌کرد.

کتابخانه ما یک مبل نرم بزرگ داشت و اگر کسی هوس می‌کرد کتابش را درازکش ورق بزند، میزبان او می‌شد.

کتابخانه ما جایی بود که می‌شد روی موکتِ شکلِ چمنش، نشست و شطرنج و کاپوچین و ... بازی کرد؛ طوری که قند در دل شخصیت‌های داستان‌ها برای شرکت در بازی آب شود!

کتابخانه ما جایی بود که بچه‌ها برایش هدیه می‌آوردند، از بازی و کتاب تا گلدان گل و گیاه. از آن جاهایی بود که بچه‌ها دوست داشتند بعضی روزها صبحانه‌شان را آنجا بخورند.

کتابخانه ما جایی بود که بعضی از کتاب‌هایش در دل بچه‌ها چنان هیجانی ایجاد می‌کرد که برای ورق زدنش، دوست داشتند از پدر و مادرهایشان اجازه بگیرند که بیشتر در مدرسه بمانند.

کتابخانه ما همان جایی بود که در یک روز بارانی که برق‌ها رفته بود، بعد از کلی بازی کردن زیر باران و خیس شدن و خندیدن و قصه ساختن، ما را میهمان فضایش کرد که شمع روشن کنیم و شعر بخوانیم و چای نبات گرم بنوشیم.


کتابخانه ما دوست ما بود.

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت یک :

ماجراهای دیگری از این مدرسه را می توانید در دیگر مقاله های من که در وبلاگ قبلی ام که عنوانش در بخش پیوندها آمده ، در صورت تمایل مطالعه کنید.

 

پی نوشت دو :

برای دسترسی به فرمت پی دی اف این مقاله روی دریافت مقاله لطفا کلیک کنید.

 

 

۰ نظر
هیوا علیزاده